ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و زهرا جون

این پستو تقدیم میکنم به زهرا جون (دختر عمه ریحانه) اول بخاطر اینکه خیلی دوست داشتنیه و خوش اخلاق و مهربون  دوم بخاطر اینکه هر وقت اومده پیش ریحان یه عالمه واسش کادو آورده     ریحانه و زهرا ...
19 مرداد 1390

ریحانه و هندونه

دیشب 90/05/16 بابایی داشت هندونه میخورد  شما هم داشتی واسه خودت بازی میکردی تا باباییو با هندونه دیدی خودتو با چهار دستو پا رسوندی به بابایی تا از خوردن هندونه بی نصیب نباشی ای شکموی مامان باباییی اول با قاشق هندونه میداد بهت اما تو که قانع نبودی همه رومیخواستی پس مجبور ........... بدون شرح!!!!!!!!!!!! ...
18 مرداد 1390

ریحانه و زن عمو اکرم

     ریحانه جون یه زن عمو داره که خیلی شیرینو دوست داشتنیه چند وقتیکه زن عمو اکرم مریض احواله و کمردرد شدید داره طوریکه نمیتونه حتی از سر جاش بلند بشه طفلی حتی نتونست به مهمونی مادر جونی هم بیاد اینجور موقع ها که میشد دورهم  که جمع میشدیم به خاطر شیرین کاریهایی که اکرم خانم انجام میداد کلی میخندیدیم حسابی گل سرسبد محافلمونه  تا دیشب که ما تونستیم بریم اکرم جونو ببینیم اکرم خانمی که همیشه لبخند به لب بود یه جا خوابیده بود ونمیتونست تکون بخوره میگفت دکترها میگن دیسک کمر داری یا باید عمل بشی یا همیشه تحته نظر ......... خدایا به حق این ماه همه ی مریضارو شفا بده یعنی میشه یه روزی بشه که دیگه هیچ بی...
18 مرداد 1390

ریحانه و طرز جدید خوابیدن

سلام به همگی عزیزم این روزا که دیگه داری چهار دستو پا میری خیلی بلا شدی  مامانی همش میخوای بری و به هرچیزی دست بزنی قوربون اون دستای کوچولوت بشم من الان که دارم این مطلبو مینویسم خوابیدی چطوری اونم از روی شکم هیچوقت اینجوری نمیخوابیدی یعنی نمیتونستی اما الان یه چند روزیه که میبینم که یاد گرفتی روی شکمم بخوابی اینقدر این صحنه واسم جالب بود که ازت عکس گرفتم نازنینم   ...
17 مرداد 1390

ریحانه و اولین افطار

  عزیزم امسال اولین سالی هست که سر سفره افطار  تو پیش مایی  چه افطاری بود همش من و بابایی چشممون به تو بود و کلی به کارای تو می خندیدیم  یکم من تورو نگه میداشتم بابایی غذا میخورد و......... آخر سر هم  که هردو خسته شدیم یه تیکه نون دادیم دستت تا سرگرم بشی و بالاخره  بتونیم افطار کنیم ولی هرچی بود با سالهای دیگه خیلی خیلی متفاوت بود با توبودن خیلی خوبه ریحان عسلیم تا گذاشتمت سر سفره زودی تغییر جهت دادی             ...
17 مرداد 1390

ریحانه شیطون من

هر روز که میگذره چیزای جدید بیشتری انجام میدی گاهی به خودم میگم حالا خوبه دختری پسر بودی من باید چیکار میکردم از دسته شیطونیات خیلی بلا شدی ریحان عسلیم    این عکسارو سر بزنگاه ازت گرفتم  همین امروزو فرداست که دیگه چهار دستو پا رو درستو حسابی بری باید خیلی خیلی مواظبت باشم   خودتو  کشون کشون رسونده بودی به میز که ......... دست بزنی به این انگورا و بعد بذاری دهنت و....   ...
17 مرداد 1390

ریحانه و ماه مبارک رمضان

سلام به همه ی دوستان خوبم آمد رمضان و مقدمش بوسیدم . در رهگذرش طبق طبق گل چیدم . من با چه زبان شکر بگویم که به چشم . یکبار دگر ماه خدا را دیدم امسال ماه رمضان واسه من و بابایی   رنگ دیگه ایی داره آخه ما یه فرشته کوچولورو پیشمون داریم من دیروز 90/05/10 روزه گرفتم ببینم میتونم روزه بگیرم که خدارو شکر تونستم تحمل کنم و امسال می خوام  تو این مهمانی بزرگ شرکت کنم و از الطاف خدای مهربون بی دریغ نباشم پارسال که ریحانه رو 6 ماهه باردار بودم ولی امسال ریحانه رو در آغوشم دارم من از امروز ختم قرآنمو شروع کردم اما مگه ریحان عسلی گذاشت با توجه  کافی و کامل به آیه ها قرآن ...
17 مرداد 1390

ریحانه شلوغ شده

سلام به همگی امیدوارم طاعاتو عباداتتون مورد قبول پروردگار باشه دوستای گلم  مارو هم موقع دعا کردن از یاد نبرید امروز ریحانه رو گذاشتم تو پارک بازیش که بازی کنه و خودمم برم سروقت درست کردن غذا برای افطار این خانم خانومای ما دیگه حسابی بلا شده  تا رفتم تو آشپزخونه  تا به کارام برسم دیدم بله .............   تونلی رو که باید به حالت چهار دستو پا از زیرش رد بشه انداخته روی خودشو داره بازی میکنه     قوربون پاهای کوچولوت بشم من   ...
17 مرداد 1390

ریحانه و پرینتر

سلام به همه ی دوستان خوبم چند وقته پیش از بابایی خواستم پرینترو برام بیاره خونه تا بتونم عکسای آتلیتو اسکن کنم بابایی هم میگفت کار داشتم وقت نکردم یا یادم رفت و نمی آورد  خلاصه هرروز یه چیزی میگفت تا بالاخره بعداز این همه گفتنه من  بالاخره پرینترو برام آورد و من هم عکساتو اسکن کردم و وقتی کارم تموم شد گفتم دیگه لازم ندارم میتونی ببری اما مگه میبره نه اون موقع که نمی آورد نه حالا  که میبره ..... تا الان که شده اسباب بازی ریحان عسلیم الان هم که دیگه چهاردستو پا میری هی میآی سروقته پرینترو باهاش بازی میکنیو کلی باهاش ذوق میکنی تازگیها هم یاد گرفتی هر چیزیو بگیری و بایستی    ...
17 مرداد 1390