ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و ادامه سفرش به تبریز

سلام همونطور که تو پستاي قبلي گفتم شنبه 90/08/28 از بوشهر حرکت کرديم به سمت تهران و ساعت 2 نيمه شب تو شب باروني رسيديم تهران و مستقیم رفتيم خونه عمه ريحان جوني بيچاره عمه و مادر شوهرم تا اون موقع بيدار بودن ريحانه هم وقتي خواستم ساکتو بردارم بيدار شدي از بس سرو صدا کرديم زهرا هم بيدار کردیم البته از اونجایی که ریحانه رو دوست داره خوش به حالش شد و کمي باهات بازي کردن و ساعت 3:30 نيمه شب بود که خوابيديم ریحان عسلی خونه عمه جون فردا شبم رفتيم خونه خاله ستاره اولين بار بود که مي رفتي خونه خاله جونت ريحاني کلي با سامي بازي کردين سامي اسباب بازياشو آورد تا ريحاني بازي کنه آفرين خواهرزاده ي خوبم ریحان عسلی و سامی مشغول بازی از او...
3 دی 1390

ریحانه و روز آخر در زادگاه مامانی

سلام از شب قبل که از خونه مامان بزرگم برمی گشتیم از اونجایی که تو این 50 روزی که اونجا بودیم زمینی  پدرم که بعدها تبدیل به باغ میشه رو نرفته بودم تصمیم گرفتیم روز آخر رو اونجا بریم من بغیراز روزای اول که بوشهر بودم یه بار رفتم دیگه نرفته بودم تا اون روز کهگل و درخت کاشته بودن باغ در حال احداث تورو خدا نشستنشو ببینید با وجود اینکه هنوز تکمیل نشده بود اما بازم خوش گذشت شایدم چون همه دورهم بودیم بعداز اونم من و بابایی و ریحانی یه سر رفتیم کنار دریا هوا اون روز عالی بود ریحان عسلی و دریای همیشه خلیج فارس بعد از کنار دریا رفتیم خونه تا واسه دعوت شام عمو حسنم حاضر بشیم زن عمو زهرا و عمو حسن کلی زحمت کشیده بودن و 3 نم...
1 دی 1390

ریحانه و خونه خاله ستاره

سلام این سری که تهران بودیم هم خونه عمه جون و هم خونه خاله ستاره اولین بار بود که می رفتی عسلیم از اونجایی که مسیر خونه خاله جون نزدیکای فرحزاد بود یه دوری هم به یاد اون روزایی که تهرون زندگی میکردیم زدیم اگه خونه خالینا نمی خواستیم بریم حتما شام رو اونجا می خوردیم اما من بیشتر دوست داشتم برم خونه خواهری تا شام رو اونجا باشم یه دو ساعتی اونجا بودیم من از فرصت استفاده کردمو یه پست هم واسه وبلاگت گذاشتم (ریحانه و شروع سفر به زادگاهش) اینم عکسای اون روز   اینجا بابایی رفته گوجه بخره قبل از رفتن به خاله جون زنگ زدم چیزی لازم نداری و... خاله ستاره شیرینی ایلیا رو داشته باش عکس ریحانی در کنار عکس سامی ریحانی ببین همه...
1 دی 1390

ریحانه و اتاق دختر عمه اش زهرا

  سلام زهرا تو خونواده ما  جزء دخترایی که خیلی دختر دوسته و بلد چطوری با بچه رفتار کنه اون روزی که ما تهراون بودیم زهرا جون شیفت صبح مدرسه بود ساعت حوالی 10 بود که زنگ زد خونشون که مامانش واسه زنگ آخر که ورزش دارن به بهونه ی اینکه نوبت دکتر داره بره دنبالش تا بیاد خونه و با ریحانی بازی کنه چقدر به قول ترکا که میگن یاناسان (نسوزی ) از این کارش خندیدیم ساعت 12 بود که بابایی و عمه جون رفتن دنباله زهرا جون ریحانی روی تخت زهرا جون   بدون شرح ...! کندو کاو درون کمد زهرا جون عاشق ریخت و پاشی ریحانی ! زهرا جون از بس ریحانه رو دوست داره عکسای ریحانی رو وسط عکسای مامان و باباش که البته من برداشتم گذاشته...
1 دی 1390

ریحانه و ماژیک

سلام شیطون بلای مامان یه روز که می خواستم لباس بابایی رو اتو کنم داشتی با یه ماژیک بازی می کردی اومدم میز رو گذاشتم رفتم که اتو رو بیآرم از اتاق تا لباس بابایی رو انتخاب کنم و بیآم دیدم در ماژیک رو باز کردی و شروع کردی به خط خطی اولین باری بود که این کارو میکردی چقدر من ذوق کردم فرداش که داشتم خونه رو جارو می کشیدم دیدم از آثارتون روی فرش هم نقش بسته ریحان عسلی چقدر تو بلایی اینم عکساش ...
26 آذر 1390

ریحانه و move play station

سلام عزیزم روزای آخری که بی یو بودیم دایی علی که خیلی وقت بود  ps3 گرفته بود بهمون قول داده بود که move اش رو هم بگیره تا ما بتونیم بازی هاشو کنیم از دست تکنولوژی این زمونه خیلی بازیهاش خوب بودن مخصوصا رقصش هرچند ما از پسش البته غیر از خاله سودی بر نمی اومدیم اما همین که تحرکت داشتیم و ساکن نبودیم خودش کلی بود یاد اون روزایی افتادم که سگا اومده بود ما هم کوچیک بود نوبت میذاشتیم super mario رو مرحله ایی بازی میکردیم اون موقع کجا بازیهای الان کجا ریحانی و move اینجا هم بازی paint شه که ستایش بازی میکنه ریحانی رو ببینید ستایش رو بخاطر هیجان بازی چطور نگاه میکنه ...
25 آذر 1390

ریحانه و خونه تکونی !!!

سلام همونطور که تو پستای قبلی گفتم بخاطر اینکه یه ماهی از قطع بودن نت مون گذشته بود و بابایی هم فراموش کرده بود دوباره وصل کنه حق اشتراکمون رو گرفتن و ... دیگه منم که این دوماهی که خونه نبودم یه خونه بی نظمی و به هم ریخته ایی از آقای همسری تحویل گرفته بودم گفتم حالا که نتم قطعه دکوراسیون خونه رو عوض کنم چهارشنبه 90/10/09 شروع کردم به خونه تکونی مفصل اول از اتاق خواب شروع کردم و روز پنجشنبه 90/10/10 هم پذیرایی تا تموم شد خیلی خیلی خسته شدم مخصوصا با شما وروجک ریحانی همش تو دست و پام بودی و نمیذاشتی راحت کارام رو انجام بدم اما همینکه یه خونه تمیز و باب دلم می دیدم خستگی کارو فراموش کردم وای چه لذتی داره خونه تمیز و مرتب و با سلیقه خد...
25 آذر 1390

ریحانه و اولین هاش تا قبل از 1 سالگی

  سلام تو این پست از اولین هات  برات گذاشتم البته خیلی چیزای دیگه هم میشد که گذاشت اما مهمترین هارو گلچین کردم اولين عکس ريحان بدو تولد اولين خواب ريحان در خانه  اولين عکس ريحان که خيلي مورد توجه همگان قرا گرفت طوريکه همه اين عکس رو بک گراند موبايلشون انداختن (1 ماه و 5 روزه بودي تو اين عکس ) اولين لبخند ريجان به روايت تصوير (1 ماه و 12 روزگي) اولين عکس عيد ريحان در اولين سال تولد  اولين گوشواره ريحان اولين درون شهري ريحان به کندوان اولين نشستن ريحان عسلي به روايت تصوير اولين ماه رمضان ريحان اولين تلاش ريحان براي چهار دست و پ...
24 آذر 1390

ریحانه و ماجرای روز 21 آذر

سلام مامانی میخوام تو این پست از روز تولدت بنویسم روزی که تو دنیای منو قشنگتر کردی یکسال با تو بودن وای خدای خیلی حس قشنگیه مادر بودن الان که دارم این پستو برات مینویسم تازه از خواب بیدار شدی و داری شیر میخوری از روز 19/09 مریض شدی و بدجوری تب کردی دکتر گفت تا سه روز تب میکنه خدای من تا21/09 با وجود اینکه بخاطر ایام محرم و بخصوص که سال اول نه میتونی خودت شمعتو فوت کنی و بیشتر خسته میشی تا لذت ببری جشن بخصوصی نمیگرفتم اما خب همینکه می دیدم درست روز تولدت بی حالی بیشتر ناراحت بودم خیلی دلم گرفتحتی دکتر گفت تا تبش پایین نیآد واکسن نباید بزنی و منم دیگه نتونستم سر وقت واکسنتو بزنم الان 2 روزه که تب داری روز 21/09  که تبت به 39.8 درجه...
23 آذر 1390