ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

نشستن ریحانه جون

بالاخره ریحانه خانومی ما هم نشستنو یاد گرفت  و 90/03/13شروع کرده به نشستن و مامانی  هم خیلی خوشحاله  که دختر گلیش   میشینه آخه هنوز   ماهت تموم نشده و همه میگن ماشالا ماشالا زود نشسته الهی من فدات بشم                               ...
19 تير 1390

اومدن مادر جون (مادری) ریحانه

امروز که دیگه الان دیروز شده مامانی  زودتر از همیشه ساعت  10:30بیدار شدم تا به کارای عقب افتادم برسم مثله همیشه اول اومدم وبلاگ ریحانو چک کنم و یه سری تو وبلاگای دیگه زدم و میخواستم به کارام  برسم که یهو آیفون به صدا در اومد و منم که منتظر کسی نبودم جواب دادم اون طرف گوشی یه صدای آشنا اومد اما نشناختم بازم گفتم شما که دوباره گفت باز کن ماییم من که این بار صدارو شناخته بودم هیجان زده رفتم به طرف حیاط که ببینم اون صدایی که شنیدم حدسم درست بوده یا نه که البته درست بود مامانم با خواهر کوچیکم ستایش بودن من همینطور که ماتو مبهوت بودم به مامانم   گفتم اینجا چیکار میکنید بعداز ماچ و خوش ...
19 تير 1390

ریحانه و شعر های خاله ستایش

من که این روزا خوش به حالم شده و مامانم  و خواهرم پیشمن خیلی خوشحالمو تو پو س ت خودم نمیگنجم  حالا که ستایش هم هستش خیلی راحتر شده کارا واسم آخه ریحانه جون بغلیه و تا هم میخواد گریه  کنه خاله ستایش بغلش   میکنه و واسش شعر میخونه امروز واسش اینو میخوند آهویی دارم خوشگله   فرار کرده ز دستم    دوریش برام چه مشکله کاشکی اونو میبستم  ای خدا چیکار کنم   آهومو پیدا کنم    وای چه کنم    وای چه کنم    آهومو پیدا کنم   زمستون اومده جونم زمستون      هوا سرده میاد هی برفو بارون  ...
19 تير 1390

ریحانه و سفر نامه کندوان

دیروز جمعه  با مامانمو ستایشو شو شو رفته بودیم کندوان  من که تا دیروز با ریحانه بیرون از شهر نرفته بودم چون همش فکر اینکه چطور شیر بدم یا وقتی پی پی کنه چیکار کنم خیلی خیلی بهم خوش گذشت کندوان خیلی قشنگه مخصوصا آب و هواش هر کی نره جای خوبیو از دست داده     ریحانه رو گذاشتم تو کریرشو دادم تحویل باباش نمازمونو خوندیم و بابایی میگفت تو این هوا قلیون حال میده و رفتیم به یه کافه تا بابایی قلیونشو بکشه این تلو که به سر ریحانه زدم از کندوان خریدم ریحانه بعداز یکم بازی کردن شیرشو خوردو خوابید    منم ریحان و گذاشتم پیشه شوشو و با مامانم رفتیم واسه گذشت و گذار از کندو...
19 تير 1390
1