ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و عکسای 8 ماهگی

عکسای 8 ماهگی ریحان عسلی که هیچ کدوم توی وبلاگش واسه خاطرات 8 ماهگیش  استفاده نکردم اگه گفتید اینجا دارم چیکار میکنم؟  نشستنشو ببین ای خرس شیطون گیرت آوردم ! زهرا و عمو عبدالله و ریحان عسلی  اینجا زهرا داشت میرفت فرودگاه که بره تهران آخرین عکسشو با ریحانی انداخت ریحانه خونه مامان بزرگش  در ادامه اون شبی که مطلبش رو گذاشتم (ریحانه و یه اتفاق) داشتم عکساشو از تو دوربین میدیدم با اون پستونک وارونش اومد توی بغلم کار هر روز ریحانی باید همیشه یه تکونی به این ریسه های انگور بده ...
23 شهريور 1390

ریحانه و سومین دندون

  عزیزم همین الان متوجه شدم( ساعت 17:00 ) که سومین دندونت از بالا سمت راست   در اومده قوربونت برم من الان دیدنت با سه تا دندون خیلی برام جالبه   همین الان که داشتم پوشکتو عوض میکردم در حالیکه  میخندوندمت دیدم که لثه بالاییت سفید شده اول فک کردم چیزی مونده رو لثه ات اما بیشتر که  دقت کردم دیدم بله دندون در آوردی    عکس امروز صبح  نشستنشو ببین     ...
21 شهريور 1390

ریحانه و یه روز مهمونی ناخواسته

ديروز داشتم با ريحان عسلي بازي ميکردم که موبايلم  زنگ خورد ليلا (جاريم ) بود ميگفت ناهيد خانم (جاريم) اومده اينجا تو هم پاشو بيا خونمون تنها خونه نشين واي من که اين روزا لباس پوشيدن ريحان برام خيلي سخت شده (تا ميخوام پوشکشو عوض کنم زود دمر ميشه و تا پمپرزش کنم حسابي خستم ميکنه) اصلا حالشو نداشتم گفتم  باشه يه وقته ديگه ميآم و خدا حافظي کرديم 10 دقيقه بعد ناهيد خانم زنگ زد که بيا ديگه دوره هميم   خوش ميگذره  بازم هزارو يک دليل آوردم که نميتونم راستش اصلا حوصله نداشتم دلم ميخواست خونه باشم هرجوري بود راضي کردم که امروز نه يه روزه ديگه بعدا...
21 شهريور 1390

ریحانه و لقب جدیدش

سلام    دختر گلم وقتی بابایی می خواد بیاد خونه تا در میزنه و وارد راه پله میشه خودتو براش لوس میکنی  و بلند بلند جیغ می زنی طوری که همسایه پایینی مون می فهمه که الان یکی  داره میآد خونمون باباییی هم که خیلی خیلی تورو دوست داره زود بغلشو باز میکنه  تا تو بری بغلش بعداز یکم بازی کردن با بابایی دوباره میری که به ادامه ی کنجکاویت برسی  (بریزو پاشات ) اینروزا که حسابی واسه خودت بلا شدی و لقب جدید هم واسه خودت گرفتی البته اینو بابایی بهت میگه اذا زلزلت الارض و زلزالها (زلزله 8 ریشتری)   اوایل من یکمی دلخور میشدم که چرا به ریحان عسلیم میگی زلزله 8 ریشتری  اما یکم که دیدم چه کا...
20 شهريور 1390

ریحانه و یه اتفاق...

خداي من چقدر منو و ريحان عسلي رو دوست داشتي که نذاشتي اتفاقي بدي  بيفته ساعت حدودا 8 شب بود که ريحانه خوابيده بود و با صداي گريه اش من رفتم تو اتاق تا شيرش بدم که دوباره بگيره بخوابه خيلي خيلي خسته بودم ريحانه که ديگه شير خوردنش تموم شد و رفت دنبال بازي کردن اما من که يه 10 دقيقه يه جا نشسته بودم بدجور چشام خسته شده بود و خوابم مي اومد همونجا يکم دراز کشيدم اما اي دل غافل دراز کشيدنم تبديل به يه خوابه نيم ساعته شده بود فکر کنيد ريحانه هم بيدار بود خدا خيلي بهم رحم کرد که ريحاني از اتاق بيرون نيمده بود و همونجا با عروسکي که روي ميز بود سرگرم شده بود واي اگر از اتاق مي اومد خدا ميدونه چه اتفاقي ميتونست در حاليکه مانع ورودي...
20 شهريور 1390

ریحانه و شعر ناهار

ریحانه دختر نازم این شعرو  واسه این توی وبلاگت مینویسم که هر وقت من این شعرو برات از گوشیم میذارم حتی اگر هم داری گریه میکنی غیر ممکنه که لبخند  به لبت نیاد و حرکات موزون از خودت نشون ندی  کلاغه میگه قار قار صبح شده وقته ناهار گنجشکه میگه جیک جیک پلو خوری با ته دیگ مامانی ناهار چی داریم کوفته نخود چی داریم یادم رفته یه چیزی مامان کجاست رو میزی مامانی ناهار دیر نشه   بابا که میآد گشنشه حالا که شروع میکردم    سفررو پیدا کردم   سفره ی توری توری    کاسه های بلوری مامانی ناهار خورشته سیب زمینیش درشته بشقابارو میآرم    رومیزی رو هم میذارم    س...
19 شهريور 1390
27487 0 12 ادامه مطلب

ریحانه و نی نی مهنا

امروز رفته بودیم دیدن خواهر خانم خیر دوست (همسایه مون) که تازه زایمان کرده بود و نی نی گلشو ببینیم شما هم که طبق معمول همیشگیتون غریبی کردنتون گل کرده بود و اصلا تو بغل هیچ کس نمی رفتی  وقتی هم خواستم با نی نی شون که اسمشو مهنا خانم گذاشتن عکس بگیرم هم گریه کردی                   معصومه جون بازم بهتون تبریک میگم ایشالا که مهنا جون قدم پرواز خیر و با برکت براتون داشته باشه اول بالاترین مدارج تحصیلیشو که گذروند وتموم کرد بعد از اون  ایشالا تو لباس عروسی ببینیدش    نی نی مهنا مثه همه ی تازه نی نی هایی که بدنیا میآن...
16 شهريور 1390

ریحانه و گوش پاک کن

عزیزم الان یکی دو هفته ایی میشه که بخاطر اینکه شب تا صبح فقط روی سینه میخوای   و از ترس زبونم لال خفه شدنت دیگه توی تختت نمی ذارمت و رو زمین میخوابونمت تا عزیزه دلم یه وقت چیزیش نشه  اما رو زمین خوابیدنتم واسه خودش حکایت داره  حکایت از اینا شروع میشه که پریروز90/06/12 بعداز ظهر خوابیده بودی تو اتاق منم داشتم فیلم نگاه میکردم یکی دو بار اومدم بهت سر زدم هنوز خواب بودی یه ربع بعد صدایی از اتاق شنیدم اومدم ببینم چی شده که دیدم... از خواب بیدار شده بودی       و رفته بودی سر وقت گوش پاکن که روی میز عسلی تخت من گذاشته بود  نمیدونم چطوری بازش کرده بودی که همه رو روی زمین ریخته بودی ...
14 شهريور 1390

ریحانه و دستمال کاغذی

  الان که دارم این مطلبو مینویسم ساعت 12:42 بامداد یکشنبه ست و عزیزه دل مامان خوابیده        یه دو هفته ایی میشه که از دست کنجکاوی های ریحان عسلی خونمون به کانون خونه های بدون جاذبه پیوسته  همه چیز دور از دسترس ریحانیه بخصوص دستمال کاغذی دیشب معصومه (دختر عموی ریحانه) و زندایییش سر زده اومدن خونمون دیگه خودتون میتونید حدس بزنید من چقدر خجالت کشیدم از سر و وضع خونمون هی من از اوضاع شکل و شمایل خونه عذر خواهی کردم و میگفتم کاشکی من میدونستم دارید می آیید خونه رو مرتب میکردم که مریم جون  مثه همیشه  که خیلی خانم و مهربونند   همش منو دلداری میداد که خونه ایی که بچه ی کوچیک با...
13 شهريور 1390