ریحانه و مادر جون
چون هستي من ز هستي توست تا هستم و هسـتي دارمت دوست
مادر گوهر گرانبهايی است؛بی مثل در آفرينش
امروز مادر جون ریحانه بعداز 10 روز با ما بودن بالاخره رفت وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم چه لحظه ی غمگینی خیلی دلم گرفته بود ریحانه هم خوابیده بود مامانم دیگه دلش نیومد تو خواب بیدارش کنه از بس نسبت به کوچکترین صدا حساسه و زود بیدار میشه
مادر جونی (مادری) وقتی اینجا بود با ریحانه که بازی میکرد این شعرارو واسش می خوند :
یه دختر دارم ماهه به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم به راهه دورش نمیدم خسته میشه به مرد کورش نمیدم پیر میشه به کسی میدم که کس باشه قبای تنش اطلس باشه به من میدی جنابعالی کی باشید عاشقم عاشق بی دلم من ..........
تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرمو نجیب میدونستی که چشامی همه ی آرزوهامی چشامتو ازم گرفتی حالا دیگه به لحظه هامی...............
مادر جونی خیلی دوستت داریم ببخش اگه بهتون بد گذشت ایشالا صحیح و سالم برسی به تهران و سفرتون بی خطر باشه