فرشته ی زمینی ایی که آسمونی شد
سلام خواستم آپ کنم اما ....
حالم خیلی گرفته انار رفت خیلی خیلی ناراحتم هیچی نمیتونم بگم فقط اینکه خدا به مادرش فقط و فقط صبر بده
این مطالب برگرفته از وب روزی معجزه ای هستش
سلام اي غروب غريبانه دل
سلام اي طلوع سحرگاه رفتن
سلام اي غم لحظه هاي جدايي
خداحافظ اي شعر شبهاي روشن
خداحافظ اي شعر شبهاي روشن
خداحافظ اي قصه عاشقانه
خداحافظ اي آبي روشن عشق
خداحافظ اي عطر شعر شبانه
خداحافظ اي همنشين هميشه
خداحافظ اي داغ بر دل نشسته
تو تنها نمي ماني اي مانده بي من
تو را مي سپارم به دلهاي خسته
تو را مي سپارم به ميناي مهتاب
تو را مي سپارم به دامان دريا
اگر شب نشينم اگر شب شكسته
تو را مي سپارم به روياي فردا
به شب مي سپارم تو را تا نسوزد
به دل مي سپارم تو را تا نميرد
اگر چشمه واژه از غم نخشكد
اگر روزگار اين صدا را نگيرد
خداحافظ اي برگ و بار دل من
خداحافظ اي سايه سار هميشه
اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم
خداحافظ اي نوبهار هميشه
خداحافظ فرشته نازنين و كوچولو.ما دعات كرديم شفات تو رفتن بود......
انار نازنينمون براي هميشه تركمون كرد...........راحت شد از درد...از رنج...........
خاله سلام منو به فرشته ها برسون....
از دیشب تنفسش مختل شد و صبح خونریزی ریه راه نفسشو برای همیشه بست.........
این پست خداحافظیه با فرشته ای که 6 بهمن تولدش بود..........کاش بودی خاله تولدتو جشن میگرفتیم...
انار نازنینی که شمع تولدش 2 نشد......
دفعه قبل که اومدم پیشت قول دادم تولدت بیام و با مامان و بابات جشن بگیریم...الان که دارم میام چیکار کنم خاله؟
پست دعا برای آرامش و صبر مامان انار و بابای انار:
لطفا هر کی میتونه هر دعایی بلده بخونه..برای اینکه خدا یه کم آرامش بده به مامان و بابایی که صدای گریه و جیغشون از گوشم بیرون نمیره.........
اضافه کردم:
فردا میریم تا با همه لحظه هایی که صدای خنده انار بود و شادی و شیطنت هاش خداحافظی کنیم..تا جسم درد کشیده و خسته اش رو به سرمای خاک بسپاریم..فردا میریم تا انار رو ببریم خونه جدیدش...فردا میریم تا عروسک های انار رو آروم کنیم...فردا میریم تا بی رحمی دنیا رو ببینیم...ببینیم که چطور خاک سرد دلش میاد گل 2 سالمونو بغل کنه..میریم که به فرشته ها بگیم آروم ببریدش بالا...هنوز بخیه هاش تازه است.. هنوز زخمهاش خوب نشده.. هنوز تو ریه هاش خونه..
میریم اما به زهرا چی بگیم؟اتاق خالیشو که میبینیم چیکار کنیم؟نقاشیهاشو...لباسهای کوچولوشو...بلوز جدیدشو که وقت نکرد بپوشه رو...
میریم که انارمونو ببوسیم و بسپریم به آغوش خاک...
دلم آتیش گرفت وقتی زهرا گفت دلم میخواد بغلش کنم و صورتشو ببوسم اما شیما همه تنش زخمه...شیما خوب میشه دخترم؟
خوب شد زهرا جان....دردش...زخمش...سوختگیش...
انارم خاله تو قلب مایی...برای همیشه....
خدایا توان بده فردا بتونم دستای زهرا رو بگیرم...بتونم طاقت بیارم وقتی تن کوچولوی انار و میذارن تو خاک....
خدایااااااااااااااااااااا کجاااااااااااایی این روزهااااااااااااااااااااااا؟
محسن بابای نفس نوشت
شنبه ۱ بهمن ساعت ۱۴:۳۲
خواهران و برادران گلم:
من الان با شیما صحبت کردم . شیما الان تو ماشین حمل فرشته ها کنار انار کوچولو نشسته بود گفت بنویسم که دوستانش در جریان باشن که دارن میرن انار را برای همیشه به قلب خاک بسپارند. از من خواست بنویسم که انار شبیه یه عروسک خوشگل شده گفت که بگم تمام کسانی که نگران بودن موقع شستن اذیت بشه خیالشون راحت باشه چون خودم شستمش و خودم کفنش کردم...خیلی آروم بود. آخه انار عمو خیلی ماهه.
دوستان برای زهرا خانم و احمد عزیزم دعا کنید که بتونن با این تقدیرشون راحت تر کنار بیان.