ریحانه و پارک
سلام به همگی
امشب که الان فردا شده ساعت 21:15 بود که از خونه اومدم بیرون تا با ریحانه جونم بریم پارک و زن عمو بزرگ و دختر عموی ریحان هم تو پارک منتظرمون بودن ریحانه جونو آماده کردم و تا دید من دارم حاضر میشم واسه رفتن زد زیر گریه که منو بغل کن منم که هنوز لباسامو نپوشیده بودم تندی و با عجله حاضر شدم حتی نذاشت بذارمش تو آغوشش
تو مسیر ریحانه مثله کوالا تو بغلم بچسبیده بود به محض اینکه به پارک رسیدم تا مهدیه(دختر عموی ریحانه) اومد ریحانه رو بگیره بغلش زد زیر گریه انگاری کتکش میزنن خلاصه بغله هیچکس نمیرفت فقط میخواست با من باشه همه میگفتن خیلی به من وابستس خداییش تعریف نباشه ریحانه خیلی دختر آرومو خنده روییه نمیدونم چرا امشب اینجوری بود منم که دوربینمو برداشته بودم از اولین رفتن پارک ریحانه عکسو فیلم بگیرم حسابی از دماغم در اومدو کلی خورد تو ذوقم
اشکالی نداره ایشالا دفعه بعد عزیزم از بس گریه کردی مجبور شدم زودتر بیام خونه به محض اینکه اومدیم خونه آروم شدیو شروع کردی به بازی کردن الهی من فدات بشم