اومدن مادر جون (مادری) ریحانه
امروز که دیگه الان دیروز شده مامانی زودتر از همیشه ساعت 10:30بیدار شدم تا به کارای عقب افتادم برسم مثله همیشه اول اومدم وبلاگ ریحانو چک کنم و یه سری تو وبلاگای دیگه زدم و میخواستم به کارام برسم که یهو آیفون به صدا در اومد و منم که منتظر کسی نبودم جواب دادم اون طرف گوشی یه صدای آشنا اومد اما نشناختم بازم گفتم شما که دوباره گفت باز کن ماییم من که این بار صدارو شناخته بودم هیجان زده
رفتم به طرف حیاط که ببینم اون صدایی که شنیدم حدسم درست بوده یا نه که البته درست بود مامانم با خواهر کوچیکم ستایش بودن من همینطور که ماتو مبهوت بودمبه مامانم گفتم اینجا چیکار میکنید بعداز ماچ و خوش آمد گویی گفتم آخه شب قبل شما از مشهد داشتید میا ومدید تهران ............... بله خواهرم ستاره که تهران زندگی میکنه با مامانم نقشه کشیده بودن که منو سوپرایز کنن و من چقدر خوشحال شدم آخه مامانمو از وقتی ریحان ٢١ روزه بود تا الان که ٥ ماهو ٢٤ روزشه ندیده بودم مامانی خیلی دوستت دارم