ریحانه و اولین مهمانی افطار
دیروز حوالی ساعت 3 بعدازظهر بود که بابایی زنگ زد واسه افطار چه چیزایی لازم داری تهیه کنم منم تعجب کردم من همه چیز دارم و چطور شده ک بابایی میگه هرچی میخوای بگو من بخرم بیارم
منم گفتم مرسی چیزی کم ندارم همه چیز خونه هست تا اینکه بابا گفت مگه قرار نیست امشب آبجینا (عمه ریحان) واسه افطاری بیآن خونمون من هم که بی خبر از همه جا گفتم نمیدونم کسی چیزی به من نگفته پریشب که رفته بودیم خونه آقا یحیی (عموی ریحان ) انگاری گفتن همین جوری میآیم چون من بچه کوچیک دارم نمیخوایم که تو زحمت بیفتید که من نشنیده بودم
خلاصه اینکه منم یه لیست دادم به باباییی که تهیه کنن و واسه افطاری تدارک ببینیم
همینجا از زن عمو لیلا تشکر میکنم که همه ی زحمتهای آشپزی به عهده ی ایشون بود همونطور که گفته بودم ریحانی اصلا بغل کسی نمیره و همش چسبیده بودبه من و منم دیگه نتونستم به همه ی کارام برسم
افطارمون:نون و پنیر _حلوا شکری _خرما _سالاد الویه
شاممون:سوپ_ کوکو ماکارونی _برنج و کباب
ریحان سر سفره افطار
آخر شب ریحانه یه یک ساعتی خوابید و اینجا تازه بیدار شده اونی که شال سرشه عطیه جونه دختر عموی ریحان این فسقلی خانم هم عسله آخرین نوه دختری از طرف خونواده پدری قبل از ریحان عسلی ما
زن عمو لیلا به همراه شوشو و عسل جونشون