ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و خواب

نمیدونم ازکجا بگم آخه من کم نکشیدم از خواب خانم خانوما که فقط 2شب اولو خوب خوابیدی از اون به بعد تا 4ماهگیت شب تا صبح بیدار بودی شده بودیم پلیس شبا بیدارو روزا هم میخوابیدی خیلی خسته شده بودم آخرین باری که بردمت دکتر واسه چکاپ ماهانه به دکتر گفتم خسته شدم از شب بیدار بودن تورو خدا بهم یه دارویی بده که خواب آور باشه آقای دکتر: نه خانم باید سیکله خوابش خودش درست بشه صبوری کن دخترم تا اینکه ازم پرسید واسه خوابیدن هم گریه میکنه تا بخوابه که لطف کردن و دیفن هیدرامین ساده و اونم فقط 2 سی سی تجویز کردن چه شب و روزای سختیو گذروندم الان هم که 6 ماه و 20 روزی شب یکسره نمی خوابیو چند بار واسه شیر خوردن بیدار میشی تا دیشب که شیر خوردیو&nbs...
12 تير 1390

ریحانه و مادر جون

  چون هستي من ز هستي توست                        تا هستم و هسـتي دارمت دوست مادر گوهر گرانبهايی است؛بی مثل در آفرينش امروز مادر جون    ریحانه بعداز 10 روز با ما بودن بالاخره  رفت وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم  چه لحظه ی غمگینی خیلی دلم گرفته بود ریحانه هم خوابیده بود  مامانم دیگه دلش نیومد تو خواب بیدارش کنه از بس نسبت به کوچکترین صدا حساسه و زود بیدار میشه مادر جونی (مادری) وقتی اینجا بود با ریحانه که بازی میکرد این شعرارو واسش می خوند : ...
10 تير 1390

واکسن

امروز نوبت واکسن ٦ ماهگی ریحانه جون بود طفلکی دخترم وقتی داشت واکسنو تزریق میکرد از شدت گریه سیاه شد الهی مامان فدات بشه عزیزم      دلم نمیخواد هیچوقت گریتو ببینم الان که این مطلبو می نویسم خوابیدی و چشام خیسه         خدا کنه تبت به ٤٠ درجه نرسه و درد پاهات خیلی  اذیتت نکنه  آخه واکسن ٤ ماهگی خیلی بیقرارت کرده بود و همش گریه میکردی     ...
10 تير 1390

ریحانه همدم من

    سلام امروز صبح که از خواب بیدار شدی لباساتو در آوردم و مستقیم رفتم تو حموم همه چیز مثله همیشه داشت خوب پیش میرفت یهو یادم افتاد که صابون تموم شده من تورو همینطو که داشتی با پوپت وانت بازی میکردی تنها گذاشتم و اومدم به طرف آشپزخونه که یهویی پام سر خورده رفت زیر یخچال اگه اوپنو نمیگرفتم با سر می افتادم و معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد برامون باباییی هم تازه رفته بود سر کار و تا چند ساعت زنگ نمیزد و از ما بی خبر می موند خدا امروز خیلی خیلی بهمون رحم کرد   الان هم عزیزم خوابیدی و یه 1 ساعتی میشه از بیمارستان اومدیم خدا رو شکر پای منم نشکسته بود واز شدت سر خوردن انگشت پام  خون مرده و کوفته شده  خ...
10 تير 1390

شیرین کاری ریحانه جون

      دیروز من داشتم وبلاگ نی نی های دیگه رو میخوندم ریحانه رو هم گذاشتم بشینه و با عروسکاش بازی کنه هر چند وقت یه بار نگاش میکردم ببینم چیکار میکنه و دوباره به کارم ادامه میدادم یه چند دقیقه بعد صدای ملچ و ملوچ ریحانه اومد منم که همینطور با کامپیوتر کار میکردم تو فکر این بودم که چیزی ندادم بخوره نگاش کردم دیدم بله خانوم خانوما دم عروسک گربشونو کردن تو دهنشو دارن میخورن خیلی بامزه بود منم زود دوربینو برداشتمو این لحظه رو به تصویر در آوردم تا ریحانه جون که بزرگ شد شیرین کاریاشو ببینه من که کلی خندیدم  ریحانه در حال خوردن دم گربه            &nbs...
10 تير 1390

ریحانه و اداهاش

ریحانه عزیزم این روزا خیلی با نمک شدی  همه میگن دلمون میخواد گازش بگیریم اما من که نمیذارم کسی اینکارو کنه الان یکی  دو هفته ایی میشه که وقتی میری بغله کسی تا منو میبینی خودتو خم میکنی و با پاهاتم تند تند درجا میزنی به نشونه اینکه بیای بغله من  غریبه رو از آشنا تشخیص میدی وقتی بغله افراد ناشناسی گریه میکنی دهنتو مثله ماهی باز و بسته میکنی وقتی چیزی که بدردت نمیخوره رو ازت بگیریم عصبی میشی و جیغ میکشی و گریه میکنی   وقتی من با تلفن حرف میزنم عاشق اینی که با تلفن بازی میکنی وقتی عروسکارو میزارم جلوت تا باهاشون بازی کنی آقا شیر رو  با پروانه رو بیشتر دوست داری وقتی هم که از باز...
10 تير 1390

ریحانه و بازی با رووک در حیاط

همیشه خانم خیردوست همسایه (طبقه پایین ) میگفت ریحانه رو بیار حیاط تا با رووکش بازی کنه منم که این روزا خیلی سرم شلوغ بود اصلا وقت نمیکردم تا امروز که خانم خیردوست زنگ زدند که دختر خواهر شوهرم اومده می خواد ریحانه رو ببینه و همین علت باعث شد تا منم رووک ریحانه رو ببرم حیاط تا دختر گلم بازی کنه و چقدر خوشحال و شاد و شنگول بود و حسابی بهش خوش گذشت  منم دوربینو برداشتم و این لحظه هارو به تصویر در آوردم اینم عکساش   خیلی دوستت دارم ریحانه جونم بدون شرح! ...
10 تير 1390

ریحانه و نون سنگک

ریحانه ی من که  به شیر حساسیت داره  من نمیتونم فرنی و حریره بادام براش درست کنم و فقط سوپ درست میکنم اما دیشب که خونه ی عموی ریحانه اکبر آقا مهمون بودیم کوفته داشتن و من یکم از ابش با نون سنگک دادم و ریحانه هم بدخلقی نکردو خورد الان هم یه تیکه نون سنگک دادم دستشو گذاشت دهنشو تا ازش گرفتم جیغ کشید و انگاری از نون سنگک خوشش اومده امیدوارم مشکلی براش پیش نیاد آخه زودتر از موعود بهش نون دادم          ...
10 تير 1390