ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و واکسن یک سالگی و بی خوابی شبانه

سلام ریحانی امروز واکسن یک سالگیتو زدی دیگه واسه خودت خانم شدی جیگرم  با یه هفته تاخیر آخه هفته ی پیش تب داشتی مرکز بهداشتی هم می برمت فقط یکشنبه_ سه شنبه ها واکسن یک سالگی رو میزنن قوربونت برم که کلی گریه کردی بابایی طاقت نیآورد و اومدم تو اتاق و بغلت کرد بعد از اون هم از اونجایی که بهداشتیار مربوط به پرونده ات خیالمون رو راحت کرد از خوردن همه چیز  البه بغیر از تخم مرغ عسلی بخاطر تب مالت بابایی واست شیرینی خامه ایی خرید شما هم مثله همیشه به گفته ی اطرافیان که مزاجت به من (مامانی ) کشیده چیزای شیرین رو دوست داری من هم به خاطر اشکایی که ریختی گذاشتم هر جور که دوست داری با شیرینی بازی کنی و بیخیال کثیف کردنت شدم آخه خیالم راحت ب...
27 آذر 1390

ریحانه و دیروز 27 آذر

  سلام عشقم همونطور که تو پست قبلی نوشتی دیروز 90/10/26  حال عجیبی داشتم من که نتونسته بودم تو مراسم بابا بزرگم شرکت کنم وقتی عکسارو دیدم حال عجیبی بهم دست داد بیشتر فقدان بابابزرگمو درک کردم دیروز وقتی مامانم از مراسم برام میگفت من فقط گریه میکردم اصلا دست خودمم نبود نمیتونستم جلوی سرازیر شدن اشکامو بگیرم ریحانی شاهد و یاور همیشگی فقط نگام میکرد بابایی هم که حال و هوام و دیده بود ساعت 7:00 زنگ زد که پاشو بریم خونه آقا موسی( برادر شوهرم ) اول قبول نکردم اما بعدش راضی شدم دیروز روز خاصی بود برام ریحانی ببخش عزیزم قبل از رفتن اینروزا که ریحانی یاد گرفتی از روی مبل بالا بری همش منو تحریک میکردی که دنبالت بدومم و از دستم فر...
27 آذر 1390

بابابزرگم پر کشید

سلام بالاخره اومدم خیلی اتفاقای زیاد افتاد ریحان عسلیم   ریحانی بابابزرگم پر کشید رفت بهشت من نتونستم برم بلیط گیرم نیمد ریحانی الان که دارم آپ میکنم دقیقا ساعت 1:52  90/09/23 قراره ساعت 2 تشیع بشه ریحانی ببخش اگه این دو روز خیلی گریه کردم و شاهد اشکام بودی ببخش اما دست خودم نیست آخه خیلی عزیز بود ایشالا جاش تو بهشت باشه بار دیگه که برم بوشهر باید تو خونه ابدیش برم زیارتش ای خدا ... خدا رحمتش کنه خیلی دوسش داشتمو دارم  پ.ن : مرسی از همه ی دوستان که تو این مدتی که نبودم خیلی به من و ریحان عسلیم لطف داشتین و پیغام گذاشتین حتما سر وقت همه رو جواب میدم ...
23 آذر 1390