ریحانه و پرینتر
سلام به همه ی دوستان خوبم
چند وقته پیش از بابایی خواستم پرینترو برام بیاره خونه تا بتونم عکسای آتلیتو اسکن کنم
بابایی هم میگفت کار داشتم وقت نکردم یا یادم رفت و نمی آورد خلاصه هرروز یه چیزی میگفت تا بالاخره بعداز این همه گفتنه من بالاخره پرینترو برام آورد و من هم عکساتو اسکن کردم و وقتی کارم تموم شد گفتم دیگه لازم ندارم میتونی ببری اما مگه میبره نه اون موقع که نمی آورد نه حالا که میبره ..... تا الان که شده اسباب بازی ریحان عسلیم الان هم که دیگه چهاردستو پا میری هی میآی سروقته پرینترو باهاش بازی میکنیو کلی باهاش ذوق میکنی تازگیها هم یاد گرفتی هر چیزیو بگیری و بایستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی