ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و یه اتفاق...

1390/6/20 2:07
644 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای زیبا

خداي من چقدر منو و ريحان عسلي رو دوست داشتي که نذاشتي اتفاقي بدي  بيفته
ساعت حدودا 8 شب بود که ريحانه خوابيده بود و با صداي گريه اش من رفتم تو اتاق تا شيرش بدم که دوباره بگيره بخوابه خيلي خيلي خسته بودم ريحانه که ديگه شير خوردنش تموم شد و رفت دنبال بازي کردن اما من که يه 10 دقيقه يه جا نشسته بودم بدجور چشام خسته شده بود و خوابم مي اومد همونجا يکم دراز کشيدم اما اي دل غافل دراز کشيدنم تبديل به يه خوابه نيم ساعته شده بود فکر کنيد ريحانه هم بيدار بود خدا خيلي بهم رحم کرد که ريحاني از اتاق بيرون نيمده بود و همونجا با عروسکي که روي ميز بود سرگرم شده بودniniweblog.com


واي اگر از اتاق مي اومد خدا ميدونه چه اتفاقي ميتونست در حاليکه مانع ورودي آشپزخونه رو برداشته بودم  مي افتاد و اگر ريحان ميرفت آشپزخونه کافي بود به جا برنجي يا سيب زميني پياز يا جديدا که کابينتو ميگيره بلند ميشه و يه وقتايي دستش نميرسه و مي افته  يا که اگر تلفن که من هميشه از دست ريحان ميذارم روي اوپن  سيمشو مي کشيد چي ميتونست پيش بياد (حالا  وقتي خودم پيششم ميکشه پايين ميندازتش وقتي خواب بودم ميتونست ...)  که اون وقت هم کار از کار گذشته بود اما خدارو شکر ميکنمniniweblog.com که خدا اينقدر دوستم داشت که نذاشت همه ي اين اتفاقايي که از دست ريحان بر مياومد بيفته
 وقتي بيدار شدم همه جا تاريک بود  واقعا معجزه بود ريحان تو اون تاريکي نه سرو صدا کرد نه از جاش حرکت کرده بود که من تونسته بودم بخوابم

 با سردرد از خواب بيدار شدم آخه کامل نتونستم بخوابم حتم دآرم که همه ي مامانا منو خوب ميتونن درد کنن من چي دارم ميگم اون موقع هنوز هوا تاريک نشده بود که من چراغهارو روشن کنم خونه خيلي تاريک بود

خلاصه اينکه زود چراغهارو روشن کردم و به ساعت نگاه کردم 8:30 بود که اذان هم داده بود و من که از اين وضع niniweblog.comيکم ترس ورم داشته بود زود وضو گرفتمو نمازمو خوندم و خدارو هزار مرتبه شکر کردم  که نذاشت اتفاق بدي برامون بيفته

دنیای زیبا

ریحان و مامانی

من رفته بودم وضو بگیرم ببیند چیکار کرده

ریحان عسلی

از دست کارای تو وروجک

ریحان عسلی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

خاله ياسمين زهرا و ني ني نخودچي
15 شهریور 90 10:57
فكراي خوب بكن خواهر! شايد اگه چراغها روشن بود و ميتونست دور و بر شو ببينه، ميومد و كنار دستت مي خوابيد. شايدم اونقدر سرو صدا ميكرد تا بيدارت كنه! ولي خب، يه چيزو نميشه منكر شد. اونم اينكه خدا هميشه جاي شكرش رو باقي مي ذاره
يه بوس براي ريحانه ناز كه مامانشو اذيت نكرد

مرسی از همدردیتون
مامان مرجان
15 شهریور 90 12:17
خدا رو شکر مراقب ریحانه بانو باش
به ما سر بزنید عکسای ریحانه رو گذاشتم

مرسی که به ما سر زدید و مارو لینک کردید حتما میام بهتون سر میزنم
خاله سودی
15 شهریور 90 12:42
حالا میخوامت کاری کن که تا بوشهر نکشه


خاله سودی
15 شهریور 90 12:43
آخی عسیسم چشماشداره مث ما میشه بادومی

آره دیگه کم الکی نیست
خاله سودی
15 شهریور 90 12:43
چقد شبیه مامان شدی آجی


خاله سودی
15 شهریور 90 12:44
ای شیطون ریحانا چی موخوری؟

کرم فیروز
خاله سودی
15 شهریور 90 12:44
داره قدشم بلند میشه ها اهم اهم

میخوای بگی بلندی قدش به تو رفته
خاله سودی
15 شهریور 90 12:45
موهاتم که داره فر میشه به مامان بگو ژل بزنه خوشگل شه

فر قشنگه حالا بلندتر بشه بیشتر معلوم میشه که فره یا حالت داره
مامان زینب دخمل ناز
15 شهریور 90 12:47
بابا دیگه به ما سر نمیزنییییییییییییییییی....
خدا رو شکر به خیر گذشته

چرا اومدم دیگه نظرمو ندیدی
مامان نفس
15 شهریور 90 13:17
عزیزم خدا همیشه مواظب کوچولوهای ماست....انشاله همیشه زیر سایه بابا و مامان شاد و سلامت باشه خانم خانما....هزارماشاله خیلی هم ناز و خوشگله....حتما ببوسش خیلیییییییییییی

سلام چند بار اومدم وبتون که کامنت بذارم اما نمیدونم چرا شما بلاگفاییا کد امنیتی تون نمیآد واسه همین دیگه نتونستم برات نظر بذارم
تولد نفس جونو تبریک میگم کار خیلی قشنگی کردید که رفتید شیر خوارگاه آمنه و اونجا براش تولدشو جشن گرفتید
مرسی عزیزم که به ما سر زدید
مامان زینب دخمل ناز
15 شهریور 90 13:36
زینب میشینه ولی راه نمیره فکر کنم مطلب بوی عید فطر رو نخوندی بخون خیلی از سوالات بر طرف میشه نشد بازم بپرس
مامان زینب دخمل ناز
15 شهریور 90 13:36
قبلیه خصوصی بودااا

اوکی
مامان آوا
15 شهریور 90 14:20
سلام عزیزم من کاملا این شرایط رو درک می کنم منم گاهی خوابم میره و خدارو شکر آوا هم خوابش میره والا هزارتا خطر در انتظارشه.....خدا خودش نگهدار این گلهای کوچیکمون هست


مامان کوثر
15 شهریور 90 15:57
خدا رو شکر عزیزم .......همه مامانا یه موقع هایی سربه هوا میشیم اونم دست خودمون نیست خدا همه بچه ها رو حفظ کنه
نازنین نرگس نفس مامان
15 شهریور 90 17:25
واقعا خدا هوای فرشته های ناز و معصوم رو داره خدا حفظش کنه همیشه و از همه بلایهراستی من شرمندتون شدم

دشمنت شرمنده بشه الهی
مرسی که به ما سر زدی
نوشین
15 شهریور 90 18:55
سلام.بله خدا خیلی مهربونه و خودش هوای این فرشته کوچولوهای شیطونو داره. خدا رو شکر که به خیر گذشت.


مامان پریا
15 شهریور 90 22:13
خدا رو شکر که اتنفاقی نیفتاد
افکاری که بعد از غفلت به آدم هجوم میاره خیلی وحشتناک تر از واقعیه
بازم خدا رو شکر که به خیر گذشت

شاید باورتون نشه از اون موقع یه فکرای عجیب و غریبی میاد به ذهنم که دارم دیوونه میشم
مامان عسل
16 شهریور 90 7:27
سلام خانومي مرسي به وبلاگ عسل سرزدين چه دختر نازي دارين ماشالا و خداروشکر که اتفاقي واسه ريحانه جون نيفتاد و ايشالا هميشه سالم و سلامت باشه نظر خصوص گذاشتم
مامان عسل
16 شهریور 90 7:59
راستي با تبادل لينک موافقي عزيزم ؟

حتما با افتخار لینک شدید
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
16 شهریور 90 9:27
سلام مامان جون.خدا خیلی بنده هاشو دوست داره.مخصوصا مامانا رو اونم مامانایی که تو شهر غریبا.
هر روز صبح صدقه بدین.خیلی عالیه.


mamani helena
16 شهریور 90 13:11
salam azizam khodaro 1000 martabe shokr man fekr konam vaghti madar be bachash shir mide fereshteha kheili nazdikan vase hamin az dokhtare golet vaghti khab bodi moraghebat kardan.bebosesh

دقیقا همینطوره
مرسی عزیزم که به ما سر زدید
خاله ی امیرعلی
16 شهریور 90 14:39
خدارو هزارمرتبه شکر که اتفاق بدی برای عسلی نیوفتاده
مامانی عکست با عسلی خیلی عاشقانه هست
هزارتا بوووووووووووووووس برا مامانی و عسلی

مرسی خاله جون شما لطف دارید
خاطره مامان بردیا
16 شهریور 90 15:38
الهی من قربونت برم که انقدر شیطونی تو دختر
مامان یکتا
16 شهریور 90 15:48
باز هم خدا را شکر اتفاق بدی روی نداد جوش نزن عزیزم ریحان جون هم دیگه بزرگ شده مواظب خودش هست یک بوس برای ریحان جون به ما هم سر بزن

باشه حتما بهتون سر میزنم
مامان آرمان
16 شهریور 90 16:08
سلام. مطلبت را خوندم و نگرانی شما را درک میکنم.خدا را شکر که اتفاقی نیافتاده.بعضی وقتها فکر میکنم که همیشه خداست که یاور این بچه ها و حتی بزرگترهاست و اون خودش گاهی موقعیت را طوری پیش میبره که خطرات ازمون دور بشن. این موارد ریز ریز برای مادرها میشه تجربه که چند سال دیگه که نگاه کنی میشی کوله باری از تجربه های خوب و گاهی پر خطر. دخملی را ببوس
مامان پارسا
17 شهریور 90 2:52
دوباره ما 2 دوروز نبودیم کلی آپ کرددددددددددی
خدارو شکر که همه چی بخیر گذشته،اینم یه تجربه بوده که دفعه ی دیگه یکم بیشتر مراقب باشی عزیزم
میگم چقدر عسلیت شبیه خودت
ابروهاش ،لب و دهنش،حالت گونه هاش
خوشگل میشه هاااااااااااااااااااا

چه خوب تجزیه و تحلیلمون کردی خواهر
مرسی شما لطف دارید
چشاتون خوشگل میبینه

مامان پارسا جیگر
1 تیر 91 18:53
منظورتون عکس توی پست ریحانه و یه اتفاق ... به هرحال چون دوست داشتم ببینمتون این سوال رو پرسیدم مرسی عزیزم

خواهش می کنم فک کنم این پستم باشه یادم رفته