ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و یه روز مهمونی ناخواسته

1390/6/21 17:21
626 بازدید
اشتراک گذاری


ديروز داشتم با ريحان عسلي بازي ميکردم که موبايلم  زنگ خورد ليلا (جاريم ) بود ميگفت ناهيد خانم (جاريم) اومده اينجا تو هم پاشو بيا خونمون تنها خونه نشين

واي من که اين روزا لباس پوشيدن ريحان برام خيلي سخت شده (تا ميخوام پوشکشو عوض کنم زود دمر ميشه و تا پمپرزش کنم حسابي خستم leila-diyako ميکنه) اصلا حالشو نداشتم گفتم  باشه يه وقته ديگه ميآم و خدا حافظي کرديم

10 دقيقه بعد ناهيد خانم زنگ زد که بيا ديگه دوره هميم   خوش ميگذره  بازم هزارو يک دليل آوردم که نميتونم راستش اصلا حوصله نداشتم دلم ميخواست خونه باشم هرجوري بود راضي کردم که امروز نه يه روزه ديگه

بعداز قطع کردن تلفن وجدان خفته  ما بيدار شدو سراسر وجودم رو گرفت     که زشت بود اونا از تو بزرگ ترن حالا اين بارو ميرفتي دفعه ي بعد عذر خواهي ميکردي و ميگفتي نميشه يا نميتونم بيام

توي همين فکرا بودم که صداي زنگ اس ام اس موبايلم به صدا در اومد اس از ليلا خانم بود که : بخاطر من امروزو  پاشو بيا دلم براي ريحانه تنگ شده و حرفمو زمين ننداز ديگه منتظرتم

خدايا چيکار کنمleila-diyako چيکار نکنم اصلا ديروز حال و حوصله ي بيرون رفتنو نداشتم ديگه گفتم باشه حالا که اينجوري گفته اگه نرم بده

طبق معمول ريحان عسلي خيلي اذيتم کرد تا لباساشو عوض کردم و آماده شديم و رفتيم

يه نيم ساعتي هم منتظر مونديم تا تاکسي اومد  ريحانه هم خيلي خسته شده بود طفلي تا از خيابون محلمون بيرون اومده بوديم خوابش برده بود و تا اونجا خوابيد همينکه  رسيديم خونشون  ريحاني بيدار شد و تا عسل رو ديد ذوق کردشکلک های عروسکشروع کرد به خنديدن قربونت برم من


خداييش اونجا هم به منو ريحان عسلي خيلي خوش گذشت

ليلا جون دستتون درد نکنه دوستتون دارم سبد سبد دنیای زیبا

دنیای زیبا

ریحانه آماده رفتن leila-diyako

ریحان عسلی

عسل میگفت ریحانی دست بزن ریحانه هم  براش دست میزد

ریحان عسلی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

غزلک*مامان فسقلی*
21 شهریور 90 16:56
به به چه دخمل خوش تیپ و خندونی

مرسی شما لطف دارید
خاله ستاره
21 شهریور 90 18:36
بابا تو ديگه كي هستي چقد التماست بايد كنن
خودت نميري ريحانه رو ببر بيرون يه هوايي تازه كنه بچه



نه حال بیرون رفتن نداشتم
خاله ستاره
21 شهریور 90 18:37
جا داره از همين جا من از ليلا خانوم تشكر فراوان كنم كه باعث شد به خواهرزاده من خوش بگذره
خاله ی امیرعلی
21 شهریور 90 20:10
همیشه به شادی و مهمونی خانمی
پس حسابی بهتون خوش گذشته جای ما خالی بود دیگه

آره خیلی خوش گذشت
مامان پارسا
22 شهریور 90 1:30
حسااااااااااااااااابی نازت خریدار داره هااااااااااا
خداروشکر که بهتون خوش گذشته
عکسهای ریحان جونم هم خیلی نازنتو عکس اولی گریه کرده
همش برای ریحان عسلیه

نه توو خدااینجوری نیست من اون روز یکم حال و حوصله بیرون رفتن نداشتم
ریحانه که چهار دستو پا میره ترجیح میدم بیشتر خونه خودمون باشم
مرسی تیز بینی خواهر دید من آماده بودم اولش یکم بغض کرد و قرمز شد
خاله ياسمين زهرا و ني ني نخودچي
22 شهریور 90 7:54
مامان ريحانه جون ماشااله خيلي فعالي ها!‌تند تند از ريحانه جون مطلب مي ذاري. ني ني ياسي ما بعد كه وبلاگ ريحانه جونو ببينه حتماً به ما غر مي زنه و سرزنشمون مي كنه
درضمن مثل اينكه خيلي خوش شانسي ها (بزنم به تخته). عجب جاري هاي خوبي نصيبتون شده
يه گل براي شما و يه گل هم براي جاريهاي با محبتتون
اينم براي خودم كه از شما تعريف كردم

آره یکی از یکی گلترن بخدا
مرسی عزیزم