ریحانه و شکلات
الان یه چند روزیه که بابایی منو شرمنده خودشون کردنو یه 2_3 کیلو شکلات آوردن تا دیگه هی نخوان برن سوپرمارکت یه بسته شکلات واسه من بخرن
من از وقتی ریحانه به دنیا اومده خیلی خیلی علاقه زیادی به خوردن شکلات پیدا کردم (از بچگی من عاشق شکلات و کاکائو بودم و هستم وقتی هم باردار بودم اوایل ویار ترشی و لواشک داشتم آخریا هم که خیلی دلم شکلات میخواست دکترم میگفت این چند ماهه رو رعایت کنم ایشالا بعدا یه دل سیر میخوری)
دیروزم که من طبق معمول بعداز ظهرها نشسته بودم پای کامپیوتر ریحانی هم مثه همیشه نمیذاشتو هی می اومد زیر میز منم به فکرم رسید که شکلات هارو بدم دستش تا یکم سرگرم بشه منم به کارم برسم یکم گذشت دیدم هی مشغول ور رفتنه باهاشون
پیش خودم میگفتم تا من نظراتمو چک کنم اونم یکم سرگرم میشه و منم به کارم رسیدم اما ای دل غافل تاسرمو برگردوندم دیدم به به شکلات برداشته و توی دهنش کرده و داره با پوست میخوره زود کامپیوترو خاموش کردمو رفتم سروقتش
منم که از این کارش خیلی خوشم اومده بود زودی دوباره شکلات رو ازدستش گرفتم و خواستم که دوباره شکلات رو برداره تا ازش عکس بگیرم و ببینم چطوری این کارو میکنه
عاقبت شکلات خوردنه ریحان عسلی ما