ریحانه و مهمونی عمه جون
سلام
ریحانی من دیروز رفته بودیم مهمونی عمه و زهرا و سمیه و حاج آقا (شوهر عمه) اومده بودند
زهرا طبق معمول می خواست هرچه زودتر ریحانه رو ببنه ساعت 12:30 اس داده بود که : پاشید بیاید اینجا دلم واسه عشقم تنگیده که من به دلیل سایلنت بودن گوشیم اسشو ساعت 2:20 بعداز ظهر بعد از تماس تلفنیش دیدم
من که منتظر شوشو بودم بیآد خونه و بعد با هم بریم که دیدم ریحانه حالش خیلی بد (در آوردن دندون چهارم) و همش گریه میکردی تب داشتی اما نه زیاد الهی قوربونت بشم من
ساعت حدودا 6:30 عصر بود که عمو عبدالله و حاج آقا اومدن دنبالمون تا بریم خونه مادر جونی( پدری) ریحانه طبق معمول همیشه تو ماشین یه چرت ١٠ دقیقه ایی زدی الهی قربونت برم من
دیگه وقتی رسیدیم اونجا همش بغل زهرا بودی دیشب تولد حاج آقا رو جشن گرفتیم و آخر سر عکسای دسته جمعی انداختیم حسابی خوش گذشت اما ریحان عسلی از بس خسته بودی آخر سر خوابیدیو نشد که با دختر عمه و عموهات عکس دسته جمعی بگیری
قبل از رفتن توی حیاط خونمون
این عکس رو از دوربین زهرا برداشتم