ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و ادامه سفرش به تبریز

1390/10/3 14:41
911 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

همونطور که تو پستاي قبلي گفتم شنبه 90/08/28 از بوشهر حرکت کرديم به سمت تهران و ساعت 2 نيمه شب تو شب باروني رسيديم تهران و مستقیم رفتيم خونه عمه ريحان جوني بيچاره عمه و مادر شوهرم تا اون موقع بيدار بودن ريحانه هم وقتي خواستم ساکتو بردارم بيدار شدي از بس سرو صدا کرديم زهرا هم بيدار کردیم البته از اونجایی که ریحانه رو دوست داره خوش به حالش شد و کمي باهات بازي کردن و ساعت 3:30 نيمه شب بود که خوابيديم

ریحان عسلی خونه عمه جون


ریحان عسلی

فردا شبم رفتيم خونه خاله ستاره اولين بار بود که مي رفتي خونه خاله جونت ريحاني کلي با سامي بازي کردين سامي اسباب بازياشو آورد تا ريحاني بازي کنه آفرين خواهرزاده ي خوبم

ریحان عسلی و سامی مشغول بازی

ریحان عسلی و سامی

از اونجايي که شوشوي خواهري تهران نبودن ما هم ديگه گفتيم زحمتهامونو بذاريم واسه وقتي که باباي سامي تهران باشن

خواهري سري بعد تلافي ميکنيم آماده باشيدا دست خاله ستاره درد نکنه شوشوي ما که عاشق غذاهاي ماست کلي به به و چه چه کردن از شامي خاله ستاره خداييش خيلي خوشمزه بود دستتون درد نکنه 

عزیزم تهران شهريه که مامانی و بابایی زندگیشونو  از اونجا شروع کردن با خاطرات خوب و بد

به خاطر کار بابايي يه روز بيشتر نتونستيم  تهران بمونيم فردا ٩٠/٠٩/٠١ روز سه شنبه از تهران  به سمت تبريز حرکت کرديم تا تبريز رسيديم ريحاني خيلي اذيتم کردي بر خلاف  مسیر بوشهر_تهران که خوب خوابيدي اما بغير يک ساعت اول که خوابيدي تا خود تبريز بيدار بودي

کلاه میذاشتم سرت هی با اون دستای کوچولوت در میآوردی

ریحان عسلی

همش میخواستی تو ماشین بایستی اینجا هم دستتو گذاشتی رو شونه ی بابایی تا باهاش بازی کنی بیچاره بابایی نمیدونست رانندگی کنه یا با شما وروجک بازی کنه


ریحان عسلی

نزدیکای تبریز بودیم بهت میگفتم بای بای کن شما هم حرف گوش کن ...

ریحان عسلی

توی تونل 5 کیلومتری تبریز

ریحان عسلی

 2_3 کیلومتری ورودی شهر تبریز کوه های پوشیده از اولین برف

ریحان عسلی

 از اونجايي که بابابي بخاري هاي خونه رو خاموش کرده بود بعداز گذاشتن وسايل و روشن کردن بخاري ها چون خونه واسه شما عزيز دل خيلي خيلي سرد بود

به خونه خوش اومدی ریحان عسلی

ریحان عسلی

بايد يه چند ساعتي مي رفتيم خونه يکي از عموها قصد داشتيم بريم خونه عمو موسي و معصومه جون رو سوپرايز کنيم اما انگاري خونه عمو رحمانينا دعوت بودن ديگه ما هم مجبور شديم بشيم مهمون اجباري منم ديدم همه اونجا هستن به الناز مامان امير علي گفتم به الهه خاله اميرعلي هم بگيد بيآد اونجا ببينمشون

ریحان عسلی و امیرعلی


ریحان عسلی و امیر علی

همگي اونجا بودن شب خيلي خوبي بود به قول الهه جون خاله ی امیرعلی از اونجايي که نزديک 2 ماهی ميشد که عمو و زن عمو و بچه ها ريحان عسلي رو نديده بودن و ريحاني هم تو اين مدت بزرگ شده بود و هم راه رفتنشو واسه اولين بار مي ديدن کلي قوربون صدقش ميرفتن و ذوق ريحاني رو ميکردن


اينم پايان سفر ما ... ديگه ما  شديم و ريحاني و سرماي تبريز و يه خونه ي بي نظم تحويل گرفته از آقاي همسري

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

دوتا عشقم محدثه
24 آذر 90 17:37
با سلام خدمت شما دوست عزیز محدثه جون (12ساله) تو مسابقه ی جشواره ی نی نی وبلاک شرکت کرده است اگه دوست داشتید به من هم رای بدهید کد من 138 است نحوه رای دادن 1) روز شروع رای گیری یک شماره 11 رقمی به شما معرفی خواهد شد. 2) هر شماره موبایل تنها یکبار مجاز به ارسال پیامک می باشد. 3) هر رای دهنده حتما باید به سه نفر متفاوت رای دهد. 4) اگر تعداد کدهای موجود در یک پیامک بیشتر و یا کمتر از 3 باشد و یا در بین سه کد، کدی تکراری وجود داشته باشد پیامک ارسالی باطل خواهد شد. 5) نحوه نوشتن پیامک به این صورت است که کد اول را نوشته سپس یک فاصله وارد کنید و بعد کد دوم را نوشته و دوباره فاصلی ای وارد نمائید و در آخر کد سوم را نیز یادداشت کنید و به شماره 11 رقمی که اعلام خواهد شد ارسال نمائید. مثال) اگر رای های شما کدهای 112، 450 و 197 است، پیامک شما می بایست بصورت زیر باشد : 197 450 112
مامان بهار و باران
24 آذر 90 18:21
ناؤي به اين دختر كل سفر به خير

مرسی عزیزم
مرسی از حضورتون
مامان پسرها
24 آذر 90 19:53
salam aziz! tavalode goldokhtaret mobarak! ishala hamishe salem o sarhal bashe!
zemnan fote pedarbozorgetuno tasliat migam. dige bebakhshid hamash nabudam chand vaghti! booooos vase rehan joon!

سلام خانمم مرسی گلم
مرسی عزیز
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
24 آذر 90 22:06
به سلامتی.رسیدن بخیر.
مامانی قبول داری هیچ جای دنیا مث خونه خود آدم نمیشه.


ممنونم
بلهههههههههه معلومه هیج جا خونه خود آدم نمیشه
مامان کوثر
26 آذر 90 9:54
مبارک باشه اراه رفتن ریحانی انشاالله زودی باز دوباره مامان بابا تون رو ببینید

مرسی گلم
خاله ی امیرعلی
2 دی 90 23:22
خیلی خوش اومدید
خیلی خوشحال شدیم که افتخار دادید و مهمون خواهرجونی شدید خیلی خوش گذشت
عزیزم تاریخ رو انگار اشتباه نوشتی باید اذر ماه رو مینوشتی که دی ماه رو نوشتی البته جسارته ها

مرسی خانمی
خواهش میکنم به ما هم همین طور عزیز
نه واسه من پنج شنبه 24 آذر که درسته واسه شما چندمه مگه؟
خاله ی امیرعلی
3 دی 90 10:06
عزیزم منظورم تاریخی که بعد عکس ریحان و سامی نوشتین روز سه شنبه 90/10/1
اونو میگفتم اونی اونی ... دیدی گلم؟

ای جونم چقدر تیز بینی مرسی از تذکرت
آره اونی اونی ... دیدم
خاله ی امیرعلی
3 دی 90 10:08
ای خدااااااااا این دختره دل منو برد با این نشستنش
فدات فدات یه بوس برات کنج لبات یه چسب بزن بچسبونش که در نره از رو لبات

مرسی خاله