ریحانه و روز آخر در زادگاه مامانی
سلام
از شب قبل که از خونه مامان بزرگم برمی گشتیم از اونجایی که تو این 50 روزی که اونجا بودیم زمینی پدرم که بعدها تبدیل به باغ میشه رو نرفته بودم تصمیم گرفتیم روز آخر رو اونجا بریم من بغیراز روزای اول که بوشهر بودم یه بار رفتم دیگه نرفته بودم تا اون روز کهگل و درخت کاشته بودن
باغ در حال احداث
تورو خدا نشستنشو ببینید
با وجود اینکه هنوز تکمیل نشده بود اما بازم خوش گذشت شایدم چون همه دورهم بودیم
بعداز اونم من و بابایی و ریحانی یه سر رفتیم کنار دریا هوا اون روز عالی بود
ریحان عسلی و دریای همیشه خلیج فارس
بعد از کنار دریا رفتیم خونه تا واسه دعوت شام عمو حسنم حاضر بشیم زن عمو زهرا و عمو حسن کلی زحمت کشیده بودن و 3 نمونه شام گذاشته بودن دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود
ریحان عسلی و متین پسر عموی مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی