ریحانه و ساک حملش
سلام
عزيزم ببخشيد که نميتونم به روز برات خاطراتتو بنويسم خيلي کنجکاوي من همش دنبالتم که يه وقت جاييت زخمي نشه وقتي هم خوابيدي به کاراي ديگم ميرسم
اين موضوع بر ميگرده به پريروز1390/05/30 که من داشتم عکساتو از دوربين به کامپيوتر کپي ميکردم
شما هم داشتي با ساک وسايلات بازي ميکردي
شب قبلش از خونه مادر جوني مي اومديم و روي شونم خواب بودي منم ديگه حوصلم نشد که بذارم توي اتاق همونجا جلوي در گذاشتم صبح هم تا از خواب بيدار شديم از اونجايي که شما خستگي چند ساعتی که خوابیدیو داری دیگه حال و حوصله بریزو بپاش نداری
منم از فرصت استفاده کردمو نشستم پای کامپیوتر همینطور که به کارم میرسیدم یه نیم نگاهی هم به شما داشتم
تا اینکه دیدم سر و صدات در اومد دیدم.....
به به همه لباسایی که توی ساک بودو در آوردیو منم که واسه اولین بار بود که این صحنه رو می دیدم خیلی خیلی برام جالب بود مثه همیشه دوربینو برداشتمو پشت سر هم ازت عکس گرفتم
اینجا گریه میکنی واسه ادکلن مامانی چون استوانه اییه نمیتونستی با اون دستای کوچولوت برداری
منم اینجا پارتی بازی کردمو دادم بهت
از بازی با جعبه ادکلنم خسته شدی بازم به جستجوت ادامه دادی
این بار واسه پمپرزت نق میزنی ...........
خوشحال از اینکه پمپرزتو برداشتیو میتونی باهاش بازی کنی