ریحانه و فرمان ماشین
سلام ریحانی دیشب با مادر و پدر جون و خاله ستایش داشتیم می رفتیم خونه مامان بزرگ پدری من که توی یه مسیر پدر جونی ماشینو نگه داشتنو از ماشین پیاده شدن و رفتن یه کاری رو انجام بده و زودی برگرده کارش کمی طول کشید و شما نا آرومی کردی منم شمارو دادم جلو به مادر جونی پیش مادر جونی هم بی طاقتی میکردی مادر جونی شمارو گذاشت تا با فرمون ماشین بازی کنی همینطور که با فرمون بازی میکردی شیطونی می کردی بوق میزدی و چراغ بالا رو هم روشن میکردی ای جوجوی بلا تا اینکه پدر جونی اومد که بشینه دستتو از روی فرمون برنمیداشتی و گریه میکردی که میخوای اونجا بمونی پدر جونی براین شد که با شما رانندگی کنه میخواست صندلی رو بکشه عقب که من دیدم نم...