ریحانه و بازار
سلام مامانی دیروز خیلی روز خوبی بود پراز خبرای خوب از دوستای قدیمی یکی از هم دوره ای های دوران مدرسه (راهنمایی ) رو دیدم مامانی وقتی از حال و روزشون باخبر شدم چه ذوقی میکردم دیدن یه دوست قدیمی چقدر خوبه مخصوصا واسه من که دیگه زادگاهم شده وطن دومم و دیر به دیر میآم از خوشحالی زنگ زدم به مامان سارا و کلی با اون در این مورد حرف زدم قراره یه روز باهم دیگه بریم دوستای دوران مدرسمونو ببینیم چه حسی الان من دارم ........... هی وای من !!! خیلی از خودم گفتم حالا نوبته شماست عسلی جونم دیروز با خاله سودی رفتیم بازار واسه خرید مراسم... که فردا تو یه پست جداگانه برات مینویسم یکمی شیطونی کردی و یه نیم ساعتی هم خوابیدی اما ...