ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و بازار

سلام مامانی  دیروز خیلی روز خوبی بود پراز خبرای خوب از دوستای قدیمی یکی از هم دوره ای های دوران مدرسه (راهنمایی ) رو دیدم مامانی وقتی از حال و روزشون باخبر شدم چه ذوقی میکردم دیدن یه دوست قدیمی چقدر خوبه مخصوصا واسه من که دیگه زادگاهم شده وطن دومم و دیر به دیر میآم  از خوشحالی زنگ زدم به مامان سارا و کلی با اون در این مورد حرف زدم قراره یه روز باهم دیگه بریم دوستای دوران مدرسمونو ببینیم چه حسی الان من دارم ...........  هی وای من !!! خیلی از خودم گفتم حالا نوبته شماست عسلی جونم  دیروز با خاله سودی رفتیم بازار واسه خرید مراسم... که فردا تو یه پست جداگانه برات مینویسم یکمی شیطونی کردی و یه نیم ساعتی هم خوابیدی اما ...
5 آبان 1390

ریحانه و مهمونی عمو امیر

سلام خوبی گلم دیشب خونه عمو امیر من (مامانی)  شام دعوت بودیم زهرا زن عموی مامانی میگفت باران از عشق اینکه ریحانه می خواسته بیاد خونمون از صبح بیدار مونده و حتی ظهر هم نخوابیده بارانی دوستت دارم اینم عکسای این مهمونی بدو ورود باران اسباب بازیهاشو آورد که ریحانی بازی کنه ریحانی که عاشق تلفن باران شده بود همچنان مشغوله بازی با اسباب بازیهای بارانی بدون شرح!!!  پ.ن: خاله ستاره و سامی جاتون خیلی سبز بود  پ.ن: سر سفره با بارانی سر خوردن سالاد الویه چه فیلمی داشتیم بیچاره مامانش خیلی خسته شد تا تونست دقیقا چشمای جوجه تیغی رو در بیآره تا بارانی بتونه نوش جان کنه   ...
4 آبان 1390

ریحانه و دایی علی

سلام مامانی  میخوام تو این پست از تنها دایی ات برات بگم که اسمش علی هست و خیلی دوستت داره وقتی تبریز بودیم همش زنگ میزد و سراغ تو رو میگرفت و میگفت کی میای پیشمون ! وقتیم رسیدم بی یو تا تو رو دید همونطور که گیم بازی میکرد تورو تو بغل گرفت و گیم میزد  شما هم غریبی نکردی فقط متعجب بودی اینجا کجاستو تو بغل کی هستی  این عکس همون لحظه ایه که تو رو دید و ........      پ.ن:میزو میبینید به چه افتضایی در اومده این میز هم میز غذاشه هم میز کرش و گیمش اینارو ریحانه در گوشم یواشکی گفت منم حرف گوش کن نوشتم    اینم دایی خوش تیپ من   ...
3 آبان 1390

ریحانه و رنگ اسمش

سلام وقتی ریحانه بعدازظهر خواب بود منم از فرصت استفاده کردم و اومدم وبگردی توی دنیای مجازی توی یه وبی دیدم نوشته اسم شما چه رنگیه کلیک کردم ببینم چی نوشته  که ....  و بالاخره رنگ اسم  ریحانه من طلایی بود حالا شما دوست عزیز اگه دوست داری بدونی اسمتون چه رنگیه پس زود قلم و کاغذتو بردار و حساب کن دوست داشتی به ما هم بگو من (مامانی) رنگ اسمم   زرد (زرد) بود به رنگ اسم ریحان عسلیمم خیلی نزدیکم  اینم یه عکس که پستت بدون عکس نباشه           شاید با خودتان بگویید مگر می شود اسم هم رنگ داشته باشد! اما این موضوع این روزها روانشناسان بسیاری را به مطا...
1 آبان 1390

ریحانه و خونه مامان بزرگ مامانی

سلام مامانی الان یه چند روزیه که هوای اینجا سرد شده دیشب که می خواستیم بریم خونه مامان بزرگم لباس آستین بلند تنت کردم تا به حال ازاین رنگ برات لباسی نخریده بودم خیلی بهت می اومد نظر شما چیه؟ مامان پارسا که توی پست ریحانه و اینروزاش عکس لباسی که واسه ریحانه خریده بودم میگفتی پس کو اینم عکسش اینجا رفته بودی توی فکر هزچی صدات میکردم که ار این حالت در بیای نشد منم ازت یه عکس از این حالتت گرفتم اینجا هم داری با کیف ستایش بازی میکنی اینجا هم همه خوابیدن اما شما تازه اول بازیگوشیته   قبل از اینکه مامانینا بخوان بخوابن ستایش برات آهنگ ناهارو که قبلا شعرشو توی یه پست نوشتم و برات گذاشت و شما هم براشون حرکات موزون...
1 آبان 1390

ریحانه و امروز جمعه

سلام مامانی بعداز دو روز تب داشتن خدا رو شکر امروز خیلی بهتری  امروز جمعه خونه عمه مامانی ناهار دعوت بودیم خیلی خوش گذشت بعد از اون هم رفتیم خونه خاله مامانی که دیشب از کربلا اومده بود اونجا هم کلی واسه خودت بازی کردی عکسارو با دوربین مادر جونی گرفتم اما کیفیتش خوب نیست  دوست دارم هر پستی که میذارم با عکس باشه از هیچی که بهتره !   ...
29 مهر 1390

ریحانه و یه شب با خانواده پدری مامانی

سلام عزیزم همونطور که از قبل گفتم قرار شد جشن تولد ستایش بریم کنار دریا و اونجا براش یه جشن کوچولو بگیریم دیشب رفتیم همه بودن غیراز پدر جونی و شوشوی من و خاله ستاره  جاتون سبز خوش گذشت الان دو شبه که خاله سودی شبها میترسه و نمیذاره بخوابیم اما دیشب ناجی بود آخه از دیروز عصری  یکمی تب داشتی منم از ساعت 4:30 هر 4 ساعت یه بار بهت قطره استامینوفن دادم تا شب دیدم تب نداری و دیگه بهت استامینوفن ندادم و خوابوندمت ساعت 1شب بود که باز خاله سودی از ترس نخوابیده بود و تا چرا روشن کرد من از خواب بیدار شدمو همون موقع بود که داشتی ناله میکردی منم بهت شیر دادم که بیدار نشی شیرتو خوردی و دوباره خوابیدی خواستم که بخوابم...
26 مهر 1390

ریحانه و تولد خاله ستایش

سلام عزیزم امروز 23 مهر روز تولد  خاله ستایش  تولدت مبارک خاله کوچیکه  ستایش امسال جشن تکلیف داره و خیلی خیلی شوق و ذوق خوندن نماز و پوشیدن چادر نماز داره اینم یه عکس از ریحانی و ستایش پ.ن : این پست ادامه دارد  عکسای تولد در ادامه مطلب   ستایش قبل از رفتن شام تولد کادوهای غیر نقدی ...
26 مهر 1390