ریحانه و کالسکه
سلام مامان الان که دارم این پست رو برات مینویسم عزیزم خوابیدی و همه رفتن باغ و تنها خونه هستم از صبح که بیدار شدم گردنم بد جور درد میکنه مثه اون سه روزی که اثرات بی حسی سزارین به سر و گردنم زد طوریکه نمیتونستم سرمو بالا بگیرم شما هم که خیلی شیطون شدی مخصوصا وقتی ستایش رو میبینی شیطونی هات خیلی گل میکنه تو اتاق رفتم که لباساتو بذارم توی ساکت دیدم سر و صدات در نمیآد اومدم ببینم چیکار میکنی دیدم رفتی توی آشپزخونه و خودتو از آّب سرد کن آویزون کردی تا اومدم بغلت کنم جیغ کشیدی و گریه کردی بردمت توی حیاط که یکم بذارمت توی کالسکه شاید خوابت بگیره تا کاسکه رو دیدی خودت انداختی توش اما هنوز 10 دقیقه ننشسته بودی ...