ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و آینه

سلام به دوستای خوبه وبلاگیم ریحانه عزیزم  از بچگی وقتی گریه میکردی تا می بردمت جلوی آینه گریه ات بند می اومدو میخندیدی الان یه چند وقتیه که میتونی خودت چهار دستو پا بری تو اتاق خواب ( اتاق خواب یکم بالاتر از سطح پذیراییه ) اوایل وقتی می رفتی توی اتاق همینکه می رفتی کنار میز عسلی تخته من با بازی کردن باهاش راضی بودی تا چند روز پیش که من سرم گرمه کارام بود و شما هم طبق معمول خوش به حالت بود اومدم ببینم   کجایی و چیکار میکنی دیدم رفتی بین درآور و داری خودتو تو آینه  قدی با تعجب نگاه میکنی کلی از کارت و نوع خیره شدنت تو آینه خندیدم تا دیروز 90/06/11 که باز رفتی سر وقت آینه قدی و ............
12 شهريور 1390

ریحانه و کشفیات جدیدش

  عزیزم از وقتی که پشتی هارو  گذاشتیم جلوی میز  تا کمتر بری طرفشون یکم موفق شدیم اما کنجکاوی های شما که تمومی نداره و همش داری چیزای جدید کشف میکنی من که رفته بودم توی آشپز خونه ( از اونجایی که من هر جا برم مثه جوجه دنبالم میکنی ) به خیاله اینکه منو دنبال میکنی دیگه پشته سرمو نگاه نکردم که کجا میری یکم که دیدم نیمدی اومدم ببینم باز کجا موندی که این بار هم باز منو شگفت زده کردیو  از یه ذره جا  ببین خودتو کجاها که جا نمیکنی منم که شغله دومم عکس گرفتن    از کارای شماست زودی دوربینو برداشتمو این لحظه رو به تصویر در آوردم ...
12 شهريور 1390

ریحانه و پستونک

عزیزم وقتی که نوزاد بودی اصلا پستونک نگرفتی منم اصلا تلاشی به دادن پستونک بهت نکردم چون اصلا اعتقادی به دادن پستونک به بچه نبودم و نیستم تا دیروز که داشتم اتاق رو که مثه بازار شام در آورده بودیو مرتب میکردم که دیدم قطره چکون رو برداشتیو درشو باز کردی و مثله پستونک گذاشتی دهنت و می مکیش کلی از دیدن این صحنه زدم زیر خنده منم که از اون روزی که سبزی میشستم و جای سیب زمینی پیاز کنارت افتاد  زمین چشام  بدجور ترسیده   و تا اونحایی که بشه نمیذارم بیای تو آشپزخونه از فرصت استفاده بهینه رو کردم و پستونکتو که بلا استفاده مونده بودو  دادم دستت تا هم شما به بازی کردن باهاش بپردازی و هم من...
11 شهريور 1390

ریحانه و اولین عید فطر

  عزیزم عیدت مبارک          این اولین عید ماه رمضونیه که پیش مایی و حضورت رونق بخش زندگی ما شده  پارسال تو دل مامانی  بودی و امسال تو بغله مامانی امیدوارم که وقتی به سن تکلیف رسیدی بتونی نماز بخونیو روزه بگیری و منم شاهد رشد تو در تمامی مراحل زندگیت باشم            ...
10 شهريور 1390

ریحانه و گذر زمان

الان که دارم این مطلبو  برات میذارم فکر نکنی که بی خوابی به سرم زدها نه عزیزم از ساعت 5:45 صبح تا الان که ساعت 7:45 بیداری و الان کم کم داره خوابت میگیره اونم در حالیکه شیر می خوری نمیدونم چرا تو اینقدر کم خوابی دیشب مثلا رفته بودیم بیرون که شام پیتزا ساندوچ بخوریم اما مگه گذاشتی یه سر گریه کردی و آخرش مجبور شدم برم تو ماشین بهت شیر بدم تا بخوابی و من چقدر  بازم خوش خیال که  با این همه که گریه کرده بودی و  خیلی خسته شده بودی من فکر میکردم الان برم خونه تا صبح می خوابی اما  همین که رسیدیم خونه از خواب بیدار شدی و تا ساعت 1:30 بازی کردی به زور خوابوندمت ریحانه خیلی خسته ام خیلی ............. ...
10 شهريور 1390

ریحانه ومامانی

با سلام پریروز90/06/07  یکی از خسته کننده ترین روزای با تو بودن بود ریحان عسلیم هنوز خستگی اون روز از تنم بیرون نرفته عزیزم از وقتی که چهار دست و پا میری من درست و حسابی نمیتونم به کارام برسم  یه چند وقتی بود که سبزی واسه درست کردن آش و قورمه سبزیمون تموم شده بود  منم که عاشق  آش ویتامینه آشم کم شده بود  از اونجایی که منم با شما نمیتونستم سبزی پاک کنم از بابایی   خواستم که از سیزی فروش محل سفارش سبزی خورده شده بده تا فقط کار شستنش با من باشه بابایی هم قبول کرد و از من خواست لیست اون سبزیهایی که میخوامو بهش بدم تا سفارش بده من هم هرچی بود یه جا سفارش دادم گفتم شستنش که کاری نداره فکر کنید 12 کیلو سبزی ...
9 شهريور 1390

ریحانه و ایده جدید باباییش

سلام به همه ی دوستان خوبم ریحانه خیلی خیلی شلوغ شده کافیه یه لحظه چشم ازش بردارم غیر ممکنه که کار دستم نده پنج شنبه هفته  پیش ٩٠/٠٦/٠٣  ریحانه جون واسه اولین بار دست درازی رو هم امتحان کردو میخواست گلی رو از روی میزی برداره که قدش هم نمی رسید منم مثل همیشه فقط شاهد   بی چون و چرای ماجراهای ریحانه خانمم  از بس از همه چیز بلند میشی بابایی تصمیم گرفت که پشتی های مبل رو برداره و بذاره جلو میز تلویزیون و میز عسلیا که یه وقت کار دستمون ندی اینم مدل جدید پذیراییمون ...
8 شهريور 1390

ریحانه و کادوهای مادر جونی

  سلام این پست و تقدیم میکنم به مامانم    که چه اون موقع که ریحانه هنوز بدنیا نیمده چه الان که بدنیا اومده به فکرمون بوده و همیشه مارو با خریدن اسباب بازی و لباس هم واسه من  و شوشو و ریحان عسلی  همیشه شرمنده خودش میکنه مامانی دستتون درد نکنه         خیلی وقت بود که مادر جون (مادری) ریحان واسش لباس خریده بود و وقت نمیکرد که لباسهارو بفرسته تا بالاخره دیروز لباس ها به دستم رسید      ...
4 شهريور 1390

ریحانه و سرگرمی جدیدش

  سلام  من موندم این همه اسباب بازی میذارم جلوت بازی کنی اما دریغ از یه نگاه       همه ی سرگرمیت اینه که بری کشو میز تلویزیونو باز کنی و با سی دی های بابایی بازی کنی بابایی نمیدونه که سی دی های برنامه هاش شده اسباب بازیت عزیزم وقتی این پستو ببینه حسابی سوپرایز میشه ...
3 شهريور 1390