ریحانه و پستونک
عزیزم وقتی که نوزاد بودی اصلا پستونک نگرفتی منم اصلا تلاشی به دادن پستونک بهت نکردم چون اصلا اعتقادی به دادن پستونک به بچه نبودم و نیستم
تا دیروز که داشتم اتاق رو که مثه بازار شام در آورده بودیو مرتب میکردم که دیدم قطره چکون رو برداشتیو درشو باز کردی و مثله پستونک گذاشتی دهنت و می مکیش
کلی از دیدن این صحنه زدم زیر خنده منم که از اون روزی که سبزی میشستم و جای سیب زمینی پیاز کنارت افتاد زمین چشام بدجور ترسیده و تا اونحایی که بشه نمیذارم بیای تو آشپزخونه
از فرصت استفاده بهینه رو کردم و پستونکتو که بلا استفاده مونده بودو دادم دستت تا هم شما به بازی کردن باهاش بپردازی و هم من به کارم
اول باهاش بازی میکنی و بعد میذاری دهنت و دوباره در میآری و یکم نگاش میکنی و دوباره ..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی