ریحانه و لوز
سلام مامامانی
امروز میخوام در مورد عکسی برات بنویسم که کلی سوژه شد
دیروز که داشتم فایل عکسای ٩ ماهگیتو نگاه میکردم یهو چشم به این عکس افتاد و گفتم تا یادم نرفته حتما یه پست ازش بذارم
خاله ستاره هم که پیش دستی کردن و با کمک شیطنت دایی علی در مورد این عکس یه پست توی وبلاگ سامی ( http://sami1386.niniweblog.com/ ) اختصاص دادن
از وقتی اومدیم بی یو علاقه زیادی به لوز پیدا کردی طوری که وقتی سارا و مامانش اومده بودن پیشمون وقت مامان سارا که به گفته ی خودشون خیلی وقت بود که لوز نخورده بودن و داشت لوز میخورد سر و صدات در اومد و خودتو هی تکون میدادی که دیگه مامان سارا مجبور شد لوزشو به شما بده چقدر از این کارت خندیدم یادش بخیر
ظهر ساعت ١٣:٣٠ بود قبل از اینکه بخوای بخوابی داشتی لوز میخوردی و وقتی هم خوابت برد لوز رو تو دستت نگه داشته بودی
منم که شیطون ازت عکس گرفتم اینم عکسش
پ.ن :دیروز وقتیکه میخواستم این پست رو ارسال کنم برق رفت چه حالی از من گرفته شد
پ.ن :امروز پست رو نوشتم ارسال کردم اون موقع هی تو دست و پام بودی منم یه پی نوشت ادامه دارد گذاشتم که بیام ادامشو بنویسم بار دوم که اومدم در ادامه بنویسم شما هم همون موقع دستتو باز کردی که بغلت کنم خلاصه اینکه بغل کردنت همانا و حذف شدن به اشتباه به جای ویرایش مطلب همانا و چه حالی دوباره از من گرفته شد همانا
دیشب رفتیم خونه مامان بزرگم یه جا بند نمیشدی تو بغل کسی هم نمی رفتی منم که خسته شده بودم از بغل کردنت گذاشتمت تو ماشین باران که بازی کنی چقدر دوست داشتی و خوشت اومده بود
خاله ستاره اسباب بازی براتون آشنا نیست ؟