ریحانه و عکس های 10 ماهگی
سلام
ریحانی نه به اول که اصلا بغل پدر جونی نمی رفتی نه به این آخریا که بابامو ول نمی کردی اینجا خونه مادربزرگم هستیم و تو حیاط نشسته بودیم
بعضی شبا دایی علی می گفت میخوام برم کناردریا یه چرخی بزنم می آیید بریم ما هم از خدا خواسته زود لباسامونو می پوشیدیمو باهاش می رفتیم
اینجا هم روبروی سیا سمبو یه ساندویچی توی بوشهر که دایی علی برامون هات داگ رفت بگیره
سفارش یکم طول کشید ریحانی هم خسته شده بود و خوابش می اومد منم چاره ایی نداشتم جزء اینکه ریحانی رو از سقف ماشین ببرم بالا که بیرون رو نگاه کنه چقدر هم دوست داشتی تا می آوردمت پایین دستاتو می بردی بالا که بازم بذارمت بری بالا و بیرون رو نگاه کنی
سامی اینجا تازه از فرودگاه اومده بود واسه مراسم خاله سودی
ریحانی و سی دی های خاله ستایش
ریحانی و سامی عاشق ماشین پدر جونی!!!
ریحانی فرمون به دست و سامی که البته تو عکس معلوم نیست ریموت ماشین رو برداشته قوربون خنده هات بشم خاله