ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و پسر خاله اش سامی

1390/8/18 13:58
799 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

وای این روزا چقدر خوش میگذره هرچی بگم کم گفتم از وقتی سامی بلا اومده که دیگه حسابی از خنده روده بر میشیم از بس کاراش خنده داره مخصوصا وقتی یکی در میون فارسی رو انگلیسی صحبت میکنه دلم میخواد قورتش بدم 

بعدازظهری داشتی کارتون پلنگ صورتی نگاه میکردی تو یه قسمتش برف اومده بود گفتی خاله ببین (snow) برف اومده ای جونم یا وقتی دستمال کاغذی میخوای میگی تی شو (tissue) میخوام الهی من بگردم 

یا اینکه ستایش دیروز داشت دست به صورت ریحانی میزد و نازی میکرد شما هم اومدی تو اتاق فکر کردی ستایش داره ریحانی رو میزنه گفتی وای وای خاله ستایش دیگه ریحانه ی من رو نزنیا مامان (ستاره) داره ریحانه ی من رو میزنه چه کاره بدی کرد 

اینم بگم که ستایش داشت با ریحانه بازی میکرد شماهم تو اتاق داشتی کارتون نگاه میکردی وقتی سرو صدای ستایشو ریحانی بلند شد دویدی اومدی ببینی چیکار میکنن وقتی دیدی که ستایش با ریحانه مشغوله بازیی با قیافه حق به جانبی گفتی خاله ستایش من دیگه تورو دوست ندارم حسودیت گل کرد 

الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت 01:58 روز چهارشنبه ست و شما الان از جشن نامزدی برگشتید دارم با لب تاب خاله سودی آپ میکنم عکسا توی کام دایی علیه فردا صبح عکسای این پست رو میذارم 

 

ریحان عسلی و سامی

پ.ن:  خاله سودی : مرسی از پیام تبریکتون دوستای خوبه مامان ریحانا ایشالا روزی عزیزای شما ماچ

پ.ن 1: ریحانی وقتی میگم دست بده دستت رو محکم و مردونه میزنی به دستم 

وقتی واسه اولین بار مزه ی چیزی که نخوردی رو امتحان میکنی بعداز تایید که خوشت اومده میگی هوممممم ممم ممم یعنی میخوای اینقدر خوشگل ازم درخواست میکنی که دلم میخواد بخورمت جیگرمی بخدا 

راه رفتنت داره بهتر میشه خوب تعادلت رو حفظ میکنی البته بگما که عجله هم میکنی واسه راه رفتن شده که 4 بار افتادی و دوباره بلند شدی که راه بری ماشالا یادتون نره چشمک

دیشب رفتم آشپزخونه آب بخورم ندیدی که کجا میرم اومدم دیدم داری میری توی اتاق دنبال من میگردی تا منو دیدی الهی من فدات بشم که خیلی شیرینی ریحان عسلیم تندی تندی چهار دست و پا اومدی خودتو انداختی تو بغلم و ستایش هر کاری کرد بری بغلش به من چسبیده بودی 

الان دیگه چهار دست و پا رفتنت در حد تیم ملی شده خیلی تند تند و مارتن وار میری 

دیگه چیزی به فکرم نمیرسه خیلی خوابم میآد اگه چیزی به ذهنم رسید فردا در بعدا نوشت این پست مینویسم 

ریحان عسلی تو شدی همه ی وجودم  طاقت یه لحظه دوری ازت رو هم ندارم قلب 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

محمد
18 آبان 90 12:20
شاد باشید وسلامت
مامان یاسمین زهرا
18 آبان 90 12:23
همیشه خنده رولباتون باشه
مریم
18 آبان 90 13:59
چه شیطونن این دوتا... ماشالا .... به منم سر بزن نظرتو بگو گل گلی... فعلابای بای...
مریم
18 آبان 90 14:00
2تتاخصوصی داری گل گلی!


خصوصی ایی من ندیدم ؟

مریم
18 آبان 90 14:02
والا مادر دختر به این ماهی!!! دیگه جای نظر نیست که.......


شما لطف دارید نازنین
مریم
18 آبان 90 14:03
راستی تو وب سامی یه عکس دیدم سامی تو ویلا بود ویلا واسه کی بود؟


واسه چی می پرسی عزیزم ؟

مریم
18 آبان 90 14:04
2تا خصوصی دیگه هم داری.

شوخی میکنی؟
مامان بیتا
18 آبان 90 14:54
دوستان عزیز سلام منتظر حضور پر مهر شما در نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی های کودک و نوجوان هستیم. هیچ شادی نیست اندر این جهان /برتر از دیدار روی دوستان جت رو ........هدیه خلاقیت
Sara
18 آبان 90 19:17
الهییییییی چه ناز و بانمک قربونش برررررم
مامان ماني
18 آبان 90 22:43
يه بوس واسه ريحانه و سامي جون ....
mamani helena
18 آبان 90 23:45
salam vay man asheghe 4dasto a raftane niniyam elahi khale ghorbone on rah raftanet beshe
مامان آنیسا
19 آبان 90 0:34
سلام به دوستای از گل بهترمون
من وآنیسا همیشه دعاگوی شما هستیم
امیدوارم همیشه شادو سلامت باشین

سلام دوست خوبم
ممنون خاله جون

مامان ماهان عشق
19 آبان 90 9:57
سامی جون و ریحانه جون سلام.بوس برای هردوتا عسلی و مامانای ماهشون.
مریم
19 آبان 90 12:54
سلام عزیزم ببخشین بخدا چند روز عزاب وجدان گرفتم ببخش(خودت می دونی چرا)


نه عزیزم عذاب وجدان چرا ؟

مامان فهیمه
19 آبان 90 18:42
چه خوشملی عزیزم لپاتو بخورم چقدر زود راه افتادی وروجک اینجوری که هیشکی به گرد پات نمیرسه به پسر منم یاد بده تنبل خان 14ماهشه هنوز تاتی تاتی می کنه دوتا بوس واسه خودتو مامانی یه دونه هم kiss واسه پسرخاله جونت

مرسی خاله جون مامانم میگه دخترا زودتر راه میرن


مامان کوثر
19 آبان 90 20:43
سلام عزیزم سامی جون وخاله جون اومدنتون مبارکه .......... میدونم خیلی خوش میگذره حتما همیشه الهی خوش باشین و شاد حسابی جای بابای ریحانه خالیه
مریم
19 آبان 90 21:51
منو بخشیدی؟؟


اگه سوالی داشتی باز بپرس

مامان پارسا
21 آبان 90 0:14
اول بگم ماشالا تا یادم نرفته دوباره که...................................
خاله ی امیرعلی
22 آبان 90 19:39
فکر کنم ریحان عسلی یواش یواش حرف زدنش رو هم شروع میکنه و میاین تبریز
مامانی مطلب اخر اخرت خیلی عاشقانه و زیبا بود انشالاه خدا ریحان گلی رو برای شما و شما رو برای ریحانه جون نگه داره
خیلی بد شد که سامی رفت از پیشتون

الهی آمین آره عزیزم جاشون خیلی خالیه