ریحانه و آمدن آقای پدر
سلام
مامانی الان که دارم این مطلبو می نویسم عزیزم در خواب نازی قوربونت برم من دیشب تا خوابت برد خیلی طول کشید هنوز سرما خوردگیت توی بدنت هست به خصوص اون ویروسی که چند وقته پیش از طریق هوا وارد بدنت شد تا داروتو قطع میکنم زود دوباره لکه های قهوه ایی تو بدنت و آف توی دهنت پیدا میشه
اینجا همه میگن که شهرتون سرماش چیه که آدم بخواد سرما بخوره اما حقیقت اینه که اینجا سرد نمیشه ولی وقتی بشه خیلی سرد میشه
از این حرفا که بگذریم آقای پدر بعد از 1 ماه و 18 روزی که ما اینجاییم دارن میآن پیشمون و مثلا میخوان من سوپرایز بشم به من چیزی نگفته اما من میدونم داره میآد ولی خب منم مثه خودش به روش نمیآرم تا تو ذوقش نزده باشم اما آقای پدر بگما نمیتونی مثه من که همیشه سوپرایزت میکنم منو سوپرازیم کنی اما همین که نیتت خوشحال کردن منه خودش کلی برام ارزش داره
بعدا نوشت : بالاخره آقای پدر بعداز ٢ روز در راه بودن ساعت ٢ نیمه شب به شهر ما رسیدند خوش آمدید آقای همسری
ریحان عسلی هم در خواب ناز بودند و هنوز درست و حسابی آقای پدر را رویت ننموده اند