ریحانه و تمرین ایستادن
سلام ریحانه عسلی در آغاز راه رفتنی قوربونت برم من دیشب که الان بامداد روز یکشنبه 90/07/03 شده و از فردا مدرسه ها باز میشن عمو رحمانینا خونمون بودن موقع شام که مثه همیشه بغله من بودی تا غذا بخوری (بابایی اینجور مواقع که میشه اصلا تورو نمیشناسه ) وقتی که سیر شدی اومدی با کمک شونه هام وایستادی تو اون لحظه امیر علی که داشت با بطری نوشابه بازی میکرد همه داشتیم به امیرعلی نگاه میکردیم دستتو از روی شونه هام برداشتی و بدون کمک یه چند ثانیه ایی ایستادی من هم بابایی رو صدا کردم که ای وای ببین ریحانه خودش ایستاده بعد از اون هم وقتی داشتیم میوه می خوردیم اومدی که بهت هلو بدم باز خودت بدون کمک ایستادی انگاری دیگه کم ک...