ریحانه عسلی من
این روزا ریحان عسلی ماخیلی خیلی بلا شده دیگه نمیشه چشم ازت برداشت باید خیلی مراقبش باشم دیگه کم مونده که درست و حسابی چهار دستو پا بری هر وقت میذاشتمت رو شکم 5 دقیقه نشده گریه میکردی نمی خواستی رو شکم باشی اما امروز نیم ساعت رو شکم بودی و داشتی با عروسکات بازی میکردی و حسابی خوش میگذروندی باهاشون تازه گیا وقتی هم خسته میشی سرتو میزاری روی یکی از بالشتایی که دوروبرت میذارم و تا من صدات میکنم ریحان عسلی از ته دل می خندی به صدای زنگ تلفن و آیفون حساس شدی تا تلفن زنگ می خوره اگه مشغو...