ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه عسلی من

این روزا  ریحان عسلی ماخیلی خیلی بلا شده دیگه نمیشه چشم ازت برداشت باید خیلی مراقبش باشم   دیگه کم مونده که درست و حسابی چهار دستو پا بری     هر وقت میذاشتمت رو شکم 5 دقیقه نشده گریه میکردی      نمی خواستی رو شکم باشی اما امروز نیم ساعت رو شکم بودی و داشتی با عروسکات بازی میکردی و حسابی خوش میگذروندی باهاشون تازه گیا وقتی هم خسته میشی   سرتو میزاری روی  یکی از بالشتایی که دوروبرت میذارم  و تا من صدات میکنم ریحان عسلی از ته دل می خندی به صدای زنگ تلفن و آیفون حساس شدی تا تلفن زنگ می خوره    اگه مشغو...
30 تير 1390

ریحانه و لباس قور قوری

سلام به همه ی دوستای گلم همونطور که تو پست ریحانه به روایت تصویر گفتم من ازاین لباسه خیلی خوشم میآد انگاری ریحانه هم خیلی این لباسشو دوست داره امروز ریحانه رو نشوندم که  بهش فرنی بدم تا رفتم از یخچال فرنیشو بیارم دیدم پاهای قور قوریو گرفتهو................ دیگه عکساشو ببینید خودتون متوجه میشید کلی خندیدم تا تونستم این عکسارو ازش بگیرم     مامانی پاهاشو از جا در میآری داره با قور قوری دعوا میکنه وای پاهامو ولم کن ! ...
28 تير 1390

ریحانه در آغاز چهار دست و پا

سلام به دوستای نازنینم الان یکی دو روزی میشه که ریحان عسلی ما   وقتی میذارمش رو سینه خودشو با دستای کوچولوش بلند میکنه و با پاهاش عقب عقب میره  وقتی میگم دسی دسی دستاشو به هم میزنه     امشب که گذاشتمش رو سینه دوربینو برداشتمو ازت عکس گرفتم       فدای این خنده هات بشم عزیزمی ناناز من وای خدا لباشو ببین چطور غنچه کرده بلا اینجا داره با من بازی میکنه من که میرم عقب سرشو میذاره زمین تا هم میآم جلو سرشو بلند میکنه از دست تو دختر   ...
27 تير 1390

نیمه شعبان

  چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی ….. چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی ….. خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن ….. خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی …… برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی ….. برای عده ای چه خوب شد نیامدی …… تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام ….. دوباره صبح ؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی   ...
27 تير 1390

ریحانه و گوشواره

یکی از کارای که وقتی مامانی (مامان خودم)پیشم بود اقدام به خریدن گوشواره واسه نانازم ریحانه بود من که خیلی مشکل پسندم کلی این زرگریو اون زرگری رفتم تا بالاخره این گوشواره رو پسندیدمو خریدم امیدوارم ریحانه هم خوشش اومده باشه   هر کی که دیده خیلی خوشش اومده و گفتن قشنگه حالا راست یا دروغشو نمیدونم گوشواره ریحان قوربونت برم من      با این طرز نگاه کردنت ...
26 تير 1390

ریحانه به روایت تصویر

سلام عزیزم این روزا خیلی شیطون بلا شدی کمتر میشینی همش میخای یکی زیر بغلتو بگیرهو راه بری یا اینکه تو بغل باشی چند روزه پیش بابایی برات عروسک خریده بود گذاشتم جلوت بازی کنی ازش ترسیدیو گریه کردی یکی دوساعتی طول کشید تا باهاش بازی کردی     اینجا از عروسکت میترسیدی میذاشتم جلوت پسش میدی من عاشق این لباسیم که تنته آخه این اولین کادویی که مادر جونی(مامان من) بهت داد وقتیکه رفته بودیم واسه تعیین جنسیت و معلوم شد دختری وقتی هم از بازی با اسباب بازیهات خسته میشی با پاهای قور قوری بازی میکنی دیروز من ملافه رو کشیدم روت و وقتی برداشتم کلی خندیدی و خ...
25 تير 1390

عکسهای آتلیه ریحانه جونم

سلام من این عکسارو وقتی مادر جون (مادری) و خاله ستایش پیشمون بودند گرفتم دقیقا یه روز قبل از واکسن 6 ماهگی دوشنبه 90/03/23  عکسا گرفته شده و یکشنبه 90/03/29 تحویل گرفتم اما به خاطره تنبلی آقای پدر که  نه عکسارو خودشون اسکن میکردند  نه دستگاه رو می آوردند خونه  تا الان به تاخیر افتاد                      ...
23 تير 1390