ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ریحانه و پستونک

عزیزم وقتی که نوزاد بودی اصلا پستونک نگرفتی منم اصلا تلاشی به دادن پستونک بهت نکردم چون اصلا اعتقادی به دادن پستونک به بچه نبودم و نیستم تا دیروز که داشتم اتاق رو که مثه بازار شام در آورده بودیو مرتب میکردم که دیدم قطره چکون رو برداشتیو درشو باز کردی و مثله پستونک گذاشتی دهنت و می مکیش کلی از دیدن این صحنه زدم زیر خنده منم که از اون روزی که سبزی میشستم و جای سیب زمینی پیاز کنارت افتاد  زمین چشام  بدجور ترسیده   و تا اونحایی که بشه نمیذارم بیای تو آشپزخونه از فرصت استفاده بهینه رو کردم و پستونکتو که بلا استفاده مونده بودو  دادم دستت تا هم شما به بازی کردن باهاش بپردازی و هم من...
11 شهريور 1390

ریحانه و اولین عید فطر

  عزیزم عیدت مبارک          این اولین عید ماه رمضونیه که پیش مایی و حضورت رونق بخش زندگی ما شده  پارسال تو دل مامانی  بودی و امسال تو بغله مامانی امیدوارم که وقتی به سن تکلیف رسیدی بتونی نماز بخونیو روزه بگیری و منم شاهد رشد تو در تمامی مراحل زندگیت باشم            ...
10 شهريور 1390

ریحانه و گذر زمان

الان که دارم این مطلبو  برات میذارم فکر نکنی که بی خوابی به سرم زدها نه عزیزم از ساعت 5:45 صبح تا الان که ساعت 7:45 بیداری و الان کم کم داره خوابت میگیره اونم در حالیکه شیر می خوری نمیدونم چرا تو اینقدر کم خوابی دیشب مثلا رفته بودیم بیرون که شام پیتزا ساندوچ بخوریم اما مگه گذاشتی یه سر گریه کردی و آخرش مجبور شدم برم تو ماشین بهت شیر بدم تا بخوابی و من چقدر  بازم خوش خیال که  با این همه که گریه کرده بودی و  خیلی خسته شده بودی من فکر میکردم الان برم خونه تا صبح می خوابی اما  همین که رسیدیم خونه از خواب بیدار شدی و تا ساعت 1:30 بازی کردی به زور خوابوندمت ریحانه خیلی خسته ام خیلی ............. ...
10 شهريور 1390

ریحانه ومامانی

با سلام پریروز90/06/07  یکی از خسته کننده ترین روزای با تو بودن بود ریحان عسلیم هنوز خستگی اون روز از تنم بیرون نرفته عزیزم از وقتی که چهار دست و پا میری من درست و حسابی نمیتونم به کارام برسم  یه چند وقتی بود که سبزی واسه درست کردن آش و قورمه سبزیمون تموم شده بود  منم که عاشق  آش ویتامینه آشم کم شده بود  از اونجایی که منم با شما نمیتونستم سبزی پاک کنم از بابایی   خواستم که از سیزی فروش محل سفارش سبزی خورده شده بده تا فقط کار شستنش با من باشه بابایی هم قبول کرد و از من خواست لیست اون سبزیهایی که میخوامو بهش بدم تا سفارش بده من هم هرچی بود یه جا سفارش دادم گفتم شستنش که کاری نداره فکر کنید 12 کیلو سبزی ...
9 شهريور 1390

ریحانه و کاغذ A4

 این مطلب برمیگرده به اوایل ماه رمضون که من ختم قرآن رو شروع کرده بود اون وقتا ریحان عسلی خوابت مثل الان نبود  بعداز ظهرها سر وقت میخوابیدی منم از فرصت استفاده میکردمو قرآن میخوندم اما اون روز خیلی کار داشتمو تا وقتی ریحانی خواب بودی نتونستم قرآن بخونم واسه همین مجبور شدم اون وقتی که  بیداری بخونم اما چه خوندنی اسباب بازیهاتو گذاشتم جلوت که بازی کنی اون موقع هنوز نمیتونستی درست و حسابی چهار دستو پا بری اما شیطونی های خودتو داشتی خلاصه اینکه واسه اینکه چند صفحه ی آخر اون جزء رو  بتونم بخونم یه کاغذ دادم دستت که اینم آخر و عاقبت کاغذ دادن به بچه      ای موش کوچو...
9 شهريور 1390

عید فطر

    خداحافظ ماه پروردگار الرحمن الراحمین خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر خداحافظ ماه نعمت و رحمت و برکت خداحافظ ماه شب های نورانی قدر . . . * مسعود سعد سلمان :  رسید عید و ز ما ماه روزه کرد گذر وداع باید کردش که کرد رای سفر به ما مقدمه عید فرخجسته رسید براند روزه فرخنده ساقه شکر برفت زود ز نزدیک ما و نیست شگفتا که زود رود آن چیز کو گرامی تر عاشقان عیدتان مبارک   ...
8 شهريور 1390

ریحانه و ایده جدید باباییش

سلام به همه ی دوستان خوبم ریحانه خیلی خیلی شلوغ شده کافیه یه لحظه چشم ازش بردارم غیر ممکنه که کار دستم نده پنج شنبه هفته  پیش ٩٠/٠٦/٠٣  ریحانه جون واسه اولین بار دست درازی رو هم امتحان کردو میخواست گلی رو از روی میزی برداره که قدش هم نمی رسید منم مثل همیشه فقط شاهد   بی چون و چرای ماجراهای ریحانه خانمم  از بس از همه چیز بلند میشی بابایی تصمیم گرفت که پشتی های مبل رو برداره و بذاره جلو میز تلویزیون و میز عسلیا که یه وقت کار دستمون ندی اینم مدل جدید پذیراییمون ...
8 شهريور 1390

ریحانه و کادوهای مادر جونی

  سلام این پست و تقدیم میکنم به مامانم    که چه اون موقع که ریحانه هنوز بدنیا نیمده چه الان که بدنیا اومده به فکرمون بوده و همیشه مارو با خریدن اسباب بازی و لباس هم واسه من  و شوشو و ریحان عسلی  همیشه شرمنده خودش میکنه مامانی دستتون درد نکنه         خیلی وقت بود که مادر جون (مادری) ریحان واسش لباس خریده بود و وقت نمیکرد که لباسهارو بفرسته تا بالاخره دیروز لباس ها به دستم رسید      ...
4 شهريور 1390

ریحانه و سرگرمی جدیدش

  سلام  من موندم این همه اسباب بازی میذارم جلوت بازی کنی اما دریغ از یه نگاه       همه ی سرگرمیت اینه که بری کشو میز تلویزیونو باز کنی و با سی دی های بابایی بازی کنی بابایی نمیدونه که سی دی های برنامه هاش شده اسباب بازیت عزیزم وقتی این پستو ببینه حسابی سوپرایز میشه ...
3 شهريور 1390