ریحانه و یه روز مهمونی ناخواسته
ديروز داشتم با ريحان عسلي بازي ميکردم که موبايلم زنگ خورد ليلا (جاريم ) بود ميگفت ناهيد خانم (جاريم) اومده اينجا تو هم پاشو بيا خونمون تنها خونه نشين واي من که اين روزا لباس پوشيدن ريحان برام خيلي سخت شده (تا ميخوام پوشکشو عوض کنم زود دمر ميشه و تا پمپرزش کنم حسابي خستم ميکنه) اصلا حالشو نداشتم گفتم باشه يه وقته ديگه ميآم و خدا حافظي کرديم 10 دقيقه بعد ناهيد خانم زنگ زد که بيا ديگه دوره هميم خوش ميگذره بازم هزارو يک دليل آوردم که نميتونم راستش اصلا حوصله نداشتم دلم ميخواست خونه باشم هرجوري بود راضي کردم که امروز نه يه روزه ديگه بعدا...